گنجور

 
ناصر بخارایی

سگان را دیده در کویت، ز من بیخواب‌تر نبود

ز چشم خاکسارم در جهان بی آب‌تر نبود

ز من هرگز نکونامی نخواهی یافت ای زاهد

به کوی عافیت از عاشقی نایاب تر نبود

سیه گشت از سجود ماهرویان روی زرد من

سیه تاب زر رخسار از این نایاب تر نبود

روا نبود نماز عشق من در طاق ابرویت

… کذا …. نقطه چین در کتاب … اب تر نبود

ز لعلت وعدهٔ فردا شنیدن عاقبت ناصر

ز آب دیده صبر او اگر سیماب تر نبود