باد صبح از بوی زلفت بیقراری میکند
میرود در خاک کویت جان سپاری میکند
میکند مشک تتاری بوی از زلف تو وام
زلف تو خون در دل مشک تتاری میکند
میزند هر لحظه بر سوز دل عشاق تیر
چشم تو در عین مستی هوشیاری میکند
بر سر چشمت نشسته ابروان پیوسته خم
چون طبیب راستگو بیمارداری میکند
کس نیاید بر سر بیمار پرسی جز خیال
در حق من راستی حقگزاری میکند
شب همه شب هندوی چشمم ز سیلاب سرشک
در گلستان خیالت آبیاری میکند
دوستکامی میکنم گر دوست گامی مینهد
بختیاری میشوم گر بخت یاری میکند
کار من زاریست اکنون چون زر و زورم نماند
ماند ناصر بی زر و بی زور، زاری میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی است. شاعر با توصیف احساسات خود در ارتباط با محبوبش، به زیبایی زلف و چشمان او اشاره میکند. باد صبح به خاطر یاد محبوب بیقرار است و با هر نفسی بوی زلف او را احساس میکند. عاشق در دل خود سوز و گداز شدیدی را به خاطر معشوق تجربه میکند. ابروان خم او به گونهای است که مانند طبیب به احساسات دل بیمارانه شاعر رسیدگی میکند، اما هیچکس به جز خیال نمیتواند او را تسلی دهد. شاعر همچنین به بارش اشک خود به عنوان نشانهای از عشقش و به یاد محبوبش اشاره میکند. در آخر، او از بیپولی و بیقدرتی خود در این راه صحبت کرده و به زاری خود میپردازد.
هوش مصنوعی: باد صبح به خاطر عطر و بوی زلف تو دچار اضطراب و تلاطم میشود و به سمت زمین تو میرود تا جانش را فدای تو کند.
هوش مصنوعی: عطر مشک تتاری به واسطه زلف تو معطر میشود و زلفهای تو در دل مشک تتاری اشک و خون جاری میکند.
هوش مصنوعی: چشم تو به عشق و هوس زخم میزند و در هر لحظه دل عاشقان را رنج میدهد؛ با وجود اینکه در مستی به سر میبری، اما همواره مواظب و هوشیار هستی.
هوش مصنوعی: ابروان تو که به حالت خمیده بر روی چشمانت نشستهاند، در واقع مانند طبیب صادق و درستکار هستند که به درمان بیمار میپردازد.
هوش مصنوعی: هیچکس به سراغ بیمار نمیآید و احوالپرسی نمیکند، جز خیال که در مورد من به درستی از من یاد میکند.
هوش مصنوعی: در طول شب، چشمان زیبا و مانند هندی من با اشکهای مستمر خود، گلستان خیالات تو را آبیاری میکنند.
هوش مصنوعی: من به دنبال دوستی هستم اگر او هم قدمی در این راه بردارد، و اگر شانس و بخت به من یاری دهند، به موفقیت میرسم.
هوش مصنوعی: اکنون من در حال گله و شکایت هستم چون دیگر نه قدرتی دارم و نه ثروتی. ناصر هم که نه ثروت دارد و نه قدرت، او نیز در حال زاری و درخواست کمک است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرد قهرت، دیده ی خورشید تاری میکند
زانکه روزکار، تیغت، روزگاری میکند
جان که چون تو دشمنی را دوستداری میکند
دشمن خود را به خون خویش یاری میکند
دل که مهمان خواند بر جانم بلا و فتنه را
کارداران غمت را حقگزاری میکند
یک دل آبادان نپندارم که ماند در جهان
[...]
بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری میکند
غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری میکند
در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو
این یکی بیصبری و آن بیقراری میکند
اگر نماید خوبرو جور و کند صد دشمنی
[...]
آنچه را با کارگر سرمایهداری میکند
با کبوتر پنجه باز شکاری میکند
میبرد از دسترنجش گنج اگر سرمایهدار
بهر قتلش از چه دیگر پافشاری میکند؟
سال و مه در انتظار قرص نان شب تا به صبح
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.