بر عزیزان غمزهٔ شوخ تو خواری میکند
غمزهٔ تو خواری و زلف تو باری میکند
در ملاک عاشق بیچاره چشم و زلف تو
این یکی بیصبری و آن بیقراری میکند
اگر نماید خوبرو جور و کند صد دشمنی
مهربانی مینماید دوستداری میکند
عاشق دیدار را دیدار آرد در خروش
عندلیب از شوق گل فریاد و زاری میکند
خاک را هم من به من گر بگذری آن لطف تست
آب را بر خاک لطف خویش جاری میکند
چون ز پیشم میروی جان میسپارم من به غم
هر کرا شد عمر لابد جانسپاری میکند
گرچه بود اول گدای شهر ما اکنون کمال
تا به آن به کرد پاری شهریاری میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ تأثیر زیبایی و دلبری معشوق بر عاشق است. شاعر میگوید که غمزۀ معشوق باعث خواری و زوال عاشق میشود و زیبایی و زلف او دلی را بیقرار و بیصبر میکند. حتی اگر معشوق با ظاهری خشن و دشمننواز نیز رفتار کند، باز هم عشق او محبت و دوستی را به دنبال دارد. عاشق به شدت مشتاق دیدار معشوق است و حتی خاک و آب تحت تأثیر لطف او حیات میگیرند. همچنین، شاعر به این نکته اشاره میکند که با جدایی معشوق، جان عاشق با غم سپری میشود. در نهایت، به رغم اینکه او در ابتدا گدای شهر بود، اکنون با عشق به معشوق به والاترین مقامها دست یافته است.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و شوخ تو باعث میشود که دیگران احساس حقارت کنند، و به همین دلیل، زلفهای تو گناه و بار سنگینی بر دوش میگذارند.
هوش مصنوعی: در نظر عاشق بیچاره، زیبایی و جذابیت تو خوب مشخص است؛ یکی از او بیتابی میکند و دیگری بیقراری.
هوش مصنوعی: اگر کسی با چهره زیبا بدرفتاری کند و دشمنی نشان دهد، دوست واقعی کسی است که با محبت و مهربانی برخورد میکند.
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر عشقش به دیدار معشوق، مانند بلبل که از شوق گل به سر و صدا و ناله میافتد، بیتابی و غصه میکشد.
هوش مصنوعی: اگر تو از کنار خاک بگذری، این لطف توست که آب را بر روی خاک میریزد و به آن زندگی میبخشد.
هوش مصنوعی: وقتی تو از کنارم میروی، جانم را به غم میدهم. هر کس که عمرش به سر رسد، حتماً جانش را به غم میسپارد.
هوش مصنوعی: هر چند که من ابتدا گدای این شهر بودم، اما اکنون به درجهای از شرافت رسیدهام که در پاریس به مقام سلطنت مشغول هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرد قهرت، دیده ی خورشید تاری میکند
زانکه روزکار، تیغت، روزگاری میکند
جان که چون تو دشمنی را دوستداری میکند
دشمن خود را به خون خویش یاری میکند
دل که مهمان خواند بر جانم بلا و فتنه را
کارداران غمت را حقگزاری میکند
یک دل آبادان نپندارم که ماند در جهان
[...]
باد صبح از بوی زلفت بیقراری میکند
میرود در خاک کویت جان سپاری میکند
میکند مشک تتاری بوی از زلف تو وام
زلف تو خون در دل مشک تتاری میکند
میزند هر لحظه بر سوز دل عشاق تیر
[...]
آنچه را با کارگر سرمایهداری میکند
با کبوتر پنجه باز شکاری میکند
میبرد از دسترنجش گنج اگر سرمایهدار
بهر قتلش از چه دیگر پافشاری میکند؟
سال و مه در انتظار قرص نان شب تا به صبح
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.