پای بیرون ز حد خویش نهاد
زلف تو سر از آن دهد برباد
بندهٔ توست هر کجا سرویست
بنده بسیار کردهای آزاد
روی بنمودی و غمم بربود
زلف بگشادی و دلم بگشاد
گر چه مهرت ز ما برآرد گَرد
هیچ گردی به دامنت مرساد
بر میانت چو گوهر آویزد
هر که را جوهریست چون پولاد
طمع خام من هوس میپخت
که دلم گردد از وصال تو شاد
دیدمت خود که از فراموشان
تا گذر باشدت نیاری یاد
من لبت در زبان نمیرانم
پای شیرین و بوسهٔ فرهاد
عمر آن کس که سعی هجران کرد
باد همچو دلم خراب آباد
هر زمان در غم اوفتد ناصر
چه توان کرد طالع این افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاد زی با سیاهچشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعدموی غالیهبوی
[...]
هر که بود از یمین دولت شاد
دل بمهر جمال ملت داد
هر که او حق نعمتش بشناخت
میر مارا نوید خدمت داد
طاعت آن ملک بجا آورد
[...]
پادشاهی برفت پاک سرشت
پادشاهی نشست حورنژاد
از برفته همه جهان غمگین
وز نشسته همه جهان دلشاد
گر چراغی ز پیشِ ما برداشت
[...]
آن شنیدی که حیدر کرار
کافران کشت و قلعه ها بگشاد
تا نداد او دو قرص نان جوین
هفده آیت خداش نفرستاد
روزگاریست سخت بی فریاد
کس گرفتار روزگار مباد
شیر بینم شده متابع رنگ
باز بینم شده مسخر خاد
نه به جز سوسن ایچ آزادست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.