گنجور

 
ناصر بخارایی

ناله یادت می‌دهد کز بیدلانت یاد نیست

لیک او باد است و از وی حاصلی جز باد نیست

در رهت از ناتوانی آب چشمم می‌برد

دیگرم جز اشک گلگون هیچ استعداد نیست

ز آتش عشق تو سوزد خلوت دل هر زمان

خانهٔ هستی ما ز آن رو قوی بنیاد نیست

دلبر شیرین به عالم صد هزارانند و لیک

عاشق شوریده و شیرین‌تر از فرهاد نیست

کوی جانان دور و شب تاریک و جان بارِ گران

قاصد ما باد و آن طاقت که او را باد، نیست

گر به گوش او رسد فریاد، فریادم رسد

کی رسد چون از ضعیفی طاقت فریاد نیست

ناصرا در راه معنی بیش ازین بیشی مجوی

سعی ما باطل بود چون بخت مادر زاد نیست