گلست آنکه ز حسنش جهان گلستان است
از او به هر چمنی صدهزار دستان است
چو غنچه گر دهن او به خنده پیدا شد
هنوز زیر لبش خندههای پهنان است
دل صنوبری غنچه را صبا بِرِبود
که سرو بر سر گل هچو بید لرزان است
بریز خون صراحی که خونبها ساقی
هزار جان گرامی دهیم و ارزان است
مرا تو عمری اگر عهد بشکنی چه عجب
که عهد عمر به ما سخت سست پیمان است
دعاست روی تو را سورتی که بر ورق است
شفاست شهد تو را آیتی که در شان است
چو باد صبح دم از زلف او مزن ناصر
درین حدیث که پیچیده و پریشان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر جهان اشاره میکند. او میگوید که زیبایی معشوق مثل گلستانی است که دنیای اطراف را تحت تأثیر قرار میدهد و خندههای او همچون رازهایی پنهان است. شاعر از دل نازک و لطیف معشوق میگوید که شبیه به غنچهای است که با وزش نسیم، به راحتی لرزان میشود. همچنین به رابطه عاشقانهاش اشاره میکند و میگوید که اگر معشوق عهدش را بشکند، برایش عجیب نیست؛ زیرا پیمان عشق، همواره شکننده است. شاعر زیبایی معشوق را شفا بخش و دعا میداند و در پایان به پیچیدگی و سردرگمی عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: آن کسی که زیباییاش باعث شده دنیا مانند یک گلستان باشد، به طور طبیعی در هر باغ و چمنی، صدها دست از گلهای زیبا وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی چهرهاش به خنده باز میشود، مانند غنچهای که شکفته میشود، اما هنوز در دلش خندههای پنهانی نهفته است.
هوش مصنوعی: نسیم دلانگیزی غنچه را نوازش کرد، در حالی که سرو در بالای گل، همچون بید لرزان به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هر وقت که مشغول نوشیدن هستیم، بیتوجه به قیمت، جانهای عزیزمان را برای لذت بردن از شراب و زیباییهای آن میدهیم و این کار برای ما کمارزش و بیاهمیت است.
هوش مصنوعی: اگر تو در عمرم به پیمان خود وفا نکنی، جای تعجبی ندارد؛ زیرا خود زندگیام هم عهد و پیمان محکمی ندارد.
هوش مصنوعی: شما درخشان و زیبا هستید، همانطور که دعا بر زبان جاری میشود. وجود شما مانند شفا و نیکی است که در کلام و آیات الهی تجلی میکند.
هوش مصنوعی: مانند بادی که در صبح به آرامی از زلف معشوق میگذرد، ناصر، در این موضوع بحث نکن که قضیه پیچیده و نامنظم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سدید ملک ملک عارض خراسان است
صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است
پناه دین خدای و معین شرع رسول
عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است
لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش
[...]
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است
که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است
احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد
که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است
مقدری که خداوندی کرسی و عرش است
[...]
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی
[...]
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
[...]
وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود
به جان دوست که هجران هزار چندان است
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.