گنجور

 
ناصر بخارایی

تاق ابروی‌ تو منزلگه بیماران است

دام گیسوی تو مأوای گرفتاران است

چشم جادوی تو شد پیشرو عیاران

زلف هندوی تو سرحلقهٔ طراران است

روز و شب مار سر زلف تو در چشم من است

تا چه چشمه است که آرامگه ماران است

تا چو یوسف تو پس پرده نشستی ای دوست

بر سر کوی تو غوغای خریداران است

چشم من روشنی از خاک در میکده یافت

روشن آن دیده که خاک در خَمّاران است

خانه پرداز شود رند که در مذهب عشق

سالک آن است که در حلقهٔ میخواران است

بر بناگوش تو شد زنگی خال تو مقیم

باغ فردوس چرا جای گنهکاران است

مردم از صحبت اغیار اگر می‌نالند

ناله و زاری ناصر همه از یاران است