چه کرده ام که مرا همدم بلا کردی
به درد و محنت ایام مبتلا کردی
چنین که رسم تو بیگانه مشربی بودست
چرا ز روز ازل با خود آشنا کردی
به چشم اهل نظر همچو سرمه جایم بود
مرا به خاک برابر چو توتیا کردی
جبین من به کف پای تو حنا می بست
شکسته رنگتر از نقش بوریا کردی
ز انتظار تو در دیده ام نظاره نماند
بیا که چشم مرا کاسه گدا کردی
نشان تیر نگاه تو کرده ام خود را
به غیر من نظر انداختی خطا کردی
سرم بریدی و آویختی چه ظلم است این
دلم ربودی و آتش زدی رها کردی
کرم نمودی و دستم شکستی و بستی
وفا نمودی و بندم ز پا جدا کردی
جفا و جور ستم در جهان همین باشد
از آنچه بود تو بر جان سیدا کردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که به او وارد شده شکایت میکند و به معشوقش میگوید که چرا او را به این بلا مبتلا کرده است. شاعر احساس میکند که معشوقش به او ظلم کرده و او را از مقام و منزلتش پایین آورده است. او در ادامه به یادآوری عشق و محبتهای گذشتهاش میپردازد و میگوید که به خاطر معشوقش دچار شکستگی و ناامیدی شده است. در نهایت، شاعر به طنز به این واقعیت اشاره میکند که ظلم و جفا در دنیا همیشه وجود دارد و معشوقش نیز از این قاعده مستثنی نبوده است.
هوش مصنوعی: چه کردهام که مرا با مشکلات و سختیها همراه کردی و در درد و رنج روزگار قرارم دادی؟
هوش مصنوعی: چنین که شیوهات با دیگران متفاوت بوده، چرا از ابتدای خلقت خود را با من آشنا کردی؟
هوش مصنوعی: در نگاه کسانی که به عمق معنا توجه دارند، من مانند سرمهای ارزشمند به حساب میآیم، اما تو با خاک یکسانم کردی و در واقع مرا به اندازهی توتیا پایین آوردی.
هوش مصنوعی: جبین من به پای تو سجده میکرد و در این حال، حالتی از دلتنگی و افسردگی را حس میکردم که رنگ و بوی آن ارتباطی با حال خوب و زندگی ندارد.
هوش مصنوعی: از بس که منتظر تو بودهام، دیگر در چشمانم چیزی برای تماشا نمانده است. بیا که چشمهای من را مثل کاسهای برای begging (گدایی) پر کردی.
هوش مصنوعی: من به خاطر نگاه تیز و نافذ تو، خودم را نشان کردهام؛ اما تو به غیر از من نگریستهای که این کار اشتباهی است.
هوش مصنوعی: تو سرم را بریدی و به دیوار آویختی، این چه ظلمی است؟ دل مرا ربودی و آتش زدی، سپس رها کردی.
هوش مصنوعی: تو با محبت خود مرا رنجاندی و در عین حال از یکدیگر پیوندهایمان را گسستی.
هوش مصنوعی: در این دنیا، ستمگری و بیعدالتی همیشه وجود دارد، همانطور که تو بر جان سیدا (شخصیتی محبوب یا محترم) ظلم کردی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به یک کرشمه کزان چشم دلربا کردی
چو جان به سینه درون آمدی و جا کردی
خدنگ ناز چو از غمزه راست بگشادی
به دل درست زدی، گر ز تن خطا کردی
من ار چه تیغ زنم، دل ز تو جدا نشود
[...]
چه چرم رفت که رفتی و ترک ما کردی
به خوان ما خطی آوردی و خطا کردی
گرت کدورتی از دوستان مخلص بود
چرا برفتی و با دشمنان صفا کردی
کنون که قامت من در پس تو شد چو کمان
[...]
خموش باش دلا عرض مدعا کردی
زبان به بند، سر گریه را چو وا کردی
ز شوخی ارچه بیکجا قرار نیست ترا
برون نمی روی از خاطری که جا کردی
بگلشن از قدمت داغ لاله مرهم یافت
[...]
به جلوه، جامهٔ صبر مرا قبا کردی
به یک نگه، من و دل را، ز هم جدا کردی
مشام یوسف اگر می شنید بوی تو را
هزار جامهٔ جان در غمت قبا کردی
دلم ز داغ تو ای عشق، کام خویش گرفت
[...]
به وعدهای که نمودی عجب وفا کردی
مرا ز محنت فرزند خود رها کردی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.