گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به یک کرشمه کزان چشم دلربا کردی

چو جان به سینه درون آمدی و جا کردی

خدنگ ناز چو از غمزه راست بگشادی

به دل درست زدی، گر ز تن خطا کردی

من ار چه تیغ زنم، دل ز تو جدا نشود

تو ناوکی زدی و دل ز من جدا کردی؟

دلم که شادی وصل ترا نکرده شکر

هزار شکر کنم کز غمش سزا کردی

بگفتمت که غم جان مگوی با هر کس

به غمزه گفتی و بر جان من بلا کردی

اگر میان تو گم گشت در میان کمر

دهانت نیز نمی دانم، آن کجا کردی؟

بسوختی دل خسرو، هنوز خواهی سوخت

چو کس نگفت ترا این چنین، چرا کردی؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

چه چرم رفت که رفتی و ترک ما کردی

به خوان ما خطی آوردی و خطا کردی

گرت کدورتی از دوستان مخلص بود

چرا برفتی و با دشمنان صفا کردی

کنون که قامت من در پس تو شد چو کمان

[...]

کلیم

خموش باش دلا عرض مدعا کردی

زبان به بند، سر گریه را چو وا کردی

ز شوخی ارچه بیکجا قرار نیست ترا

برون نمی روی از خاطری که جا کردی

بگلشن از قدمت داغ لاله مرهم یافت

[...]

سیدای نسفی

چه کرده ام که مرا همدم بلا کردی

به درد و محنت ایام مبتلا کردی

چنین که رسم تو بیگانه مشربی بودست

چرا ز روز ازل با خود آشنا کردی

به چشم اهل نظر همچو سرمه جایم بود

[...]

حزین لاهیجی

به جلوه، جامهٔ صبر مرا قبا کردی

به یک نگه، من و دل را، ز هم جدا کردی

مشام یوسف اگر می شنید بوی تو را

هزار جامهٔ جان در غمت قبا کردی

دلم ز داغ تو ای عشق، کام خویش گرفت

[...]

صامت بروجردی

به وعده‌ای که نمودی عجب وفا کردی

مرا ز محنت فرزند خود رها کردی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه