گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به یک کرشمه کزان چشم دلربا کردی

چو جان به سینه درون آمدی و جا کردی

خدنگ ناز چو از غمزه راست بگشادی

به دل درست زدی، گر ز تن خطا کردی

من ار چه تیغ زنم، دل ز تو جدا نشود

تو ناوکی زدی و دل ز من جدا کردی؟

دلم که شادی وصل ترا نکرده شکر

هزار شکر کنم کز غمش سزا کردی

بگفتمت که غم جان مگوی با هر کس

به غمزه گفتی و بر جان من بلا کردی

اگر میان تو گم گشت در میان کمر

دهانت نیز نمی دانم، آن کجا کردی؟

بسوختی دل خسرو، هنوز خواهی سوخت

چو کس نگفت ترا این چنین، چرا کردی؟