به یک کرشمه کزان چشم دلربا کردی
چو جان به سینه درون آمدی و جا کردی
خدنگ ناز چو از غمزه راست بگشادی
به دل درست زدی، گر ز تن خطا کردی
من ار چه تیغ زنم، دل ز تو جدا نشود
تو ناوکی زدی و دل ز من جدا کردی؟
دلم که شادی وصل ترا نکرده شکر
هزار شکر کنم کز غمش سزا کردی
بگفتمت که غم جان مگوی با هر کس
به غمزه گفتی و بر جان من بلا کردی
اگر میان تو گم گشت در میان کمر
دهانت نیز نمی دانم، آن کجا کردی؟
بسوختی دل خسرو، هنوز خواهی سوخت
چو کس نگفت ترا این چنین، چرا کردی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد و از تأثیرات عمیق عشق و غم بر دل شاعر سخن میگوید. شاعر از چشمان دلربای معشوق و تأثیر آن بر روح و جان خود میگوید و به نوعی درگیری عاطفی خود را بیان میکند. او در عین حال به تلخیهای عشق نیز اشاره میکند و از دلی که با وجود درد و رنج عشق، به معشوق وابسته است، سخن میگوید. در نهایت، او از نگرانیش بابت مطرح کردن غمها و از سوختن دلش نزد معشوق میگوید و احساساتی عمیق و پیچیده را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: با یک نگاهی دلربا و دلنشین، تو در دلم جا گرفتی و زندگیام را پر از شور و شوق کردی.
هوش مصنوعی: چشم زیبا و نازک تو، وقتی با ناز و بازی خود دل مرا به دست آورد، درست مانند تیر از کمان به قلبم برخورد کرد، حتی اگر من از انسانی خطایی کرده باشم.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که من با خشم و تندی به تو حمله کنم، دل من هیچگاه از تو جدا نخواهد شد. تو به راحتی و بدون زحمت، دل مرا از خودت دور کردی.
هوش مصنوعی: دل من نتوانسته به شادی وصالت دست یابد، ولی از ته قلب شکرگزارم که به خاطر غم او، مرا سزا دادهای.
هوش مصنوعی: به تو گفتم که در مورد غم و اندوهم با هر کسی صحبت نکنی، اما تو با لبخند و ناز حرف زدی و بر دل من باری سنگین نهادی.
هوش مصنوعی: اگر در میان وجود تو، آنچه را که به خاطر دارم گم شده است، نمیدانم که آن را در کجای دهانت پنهان کردهای؟
هوش مصنوعی: دل خسرو به شدت داغان و سوخته است، ولی هنوز تو همچنان میسوزی. چرا که هیچکس به تو نگفته بود که اینگونه باید به دل بسوزی. پس چرا این کار را کردی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه چرم رفت که رفتی و ترک ما کردی
به خوان ما خطی آوردی و خطا کردی
گرت کدورتی از دوستان مخلص بود
چرا برفتی و با دشمنان صفا کردی
کنون که قامت من در پس تو شد چو کمان
[...]
خموش باش دلا عرض مدعا کردی
زبان به بند، سر گریه را چو وا کردی
ز شوخی ارچه بیکجا قرار نیست ترا
برون نمی روی از خاطری که جا کردی
بگلشن از قدمت داغ لاله مرهم یافت
[...]
چه کرده ام که مرا همدم بلا کردی
به درد و محنت ایام مبتلا کردی
چنین که رسم تو بیگانه مشربی بودست
چرا ز روز ازل با خود آشنا کردی
به چشم اهل نظر همچو سرمه جایم بود
[...]
به جلوه، جامهٔ صبر مرا قبا کردی
به یک نگه، من و دل را، ز هم جدا کردی
مشام یوسف اگر می شنید بوی تو را
هزار جامهٔ جان در غمت قبا کردی
دلم ز داغ تو ای عشق، کام خویش گرفت
[...]
به وعدهای که نمودی عجب وفا کردی
مرا ز محنت فرزند خود رها کردی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.