گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

مرا ای شعله خود در تاب و تب انداختی رفتی

چو شمع آتش زدی چشم مرا بگداختی رفتی

نشستی بر سمند و آمدی احوال پرسیدی

رسیدی همچو برق و ایستادی تاختی رفتی

نخواهد دید داغ سینه من روی بهبودی

نمک پاشیده بگذشتی کبابم ساختی رفتی

نشستی بر سر بالینم و سویم نظر کردی

همین مقدار بر احوال من پرداختی رفتی

چمن از گریه‌های سیدا دریای شوری شد

تبسم کردی و حق نمک نشناختی رفتی

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

اسیر شهرستانی

به سویم آمدی شیدای خویشم ساختی رفتی

بدین روزم نشاندی بیوفا انداختی رفتی

چه رنگین گشتم از تاراج شوخی آفرین بادا

زدی بستی و کشتی سوختی پرداختی رفتی

چه رحم است این چه انصاف است ظالم اختراع است این

[...]

سیدای نسفی

به میدان آمدی و گوی و چوگان باختی رفتی

کشیدی تیغ و خونم ریختی و تاختی رفتی

پس از کشتن مرا بر سر علم افراختی رفتی

گذشتی بر مزارم شورشی انداختی رفتی

جویای تبریزی

به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی

دلت را مهرهٔ بازیچه کردی باختی رفتی

کی از تعمیر می‌شد چاره احوال خرابت را

به یک پیمانه از نو خویشتن را ساختی رفتی

زدی در مستی امشب صد دهن تر خنده بر گلشن

[...]

مشتاق اصفهانی

چه شد کآتش به جانم از غضب انداختی رفتی

ز چشم افروختی رخ قد به ناز افراختی رفتی

که اندازد به خاکم گوهر تاج وفا باشم

چه نقصان من ار قدر مرا نشناختی رفتی

چه شد گر رخصت همراهیم دادی که بر خاکم

[...]