مرا ای شعله خود در تاب و تب انداختی رفتی
چو شمع آتش زدی چشم مرا بگداختی رفتی
نشستی بر سمند و آمدی احوال پرسیدی
رسیدی همچو برق و ایستادی تاختی رفتی
نخواهد دید داغ سینه من روی بهبودی
نمک پاشیده بگذشتی کبابم ساختی رفتی
نشستی بر سر بالینم و سویم نظر کردی
همین مقدار بر احوال من پرداختی رفتی
چمن از گریههای سیدا دریای شوری شد
تبسم کردی و حق نمک نشناختی رفتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از احساسات عمیق و دردناک یک انسان در مواجهه با جدایی و غم ناشی از آن سخن میگوید. شاعر با اشاره به شعله و شمع، به سوختگی دل و غم عمیق خود اشاره میکند. او یادآور میشود که به رغم دیدارها و احوالپرسیها، معشوق به سرعت رفته و او را در حالتی پر از غم و درد تنها گذاشته است. شاعر به عدم درک و توجه معشوق به دردهایش اشاره میکند و احساس میکند که آنچه بر او گذشته، برای او اهمیتی نداشته است. در نهایت، شاعر از دریای اشک خود یاد میکند و حسرت عمیق خود را از بیمحلی معشوق ابراز میکند.
هوش مصنوعی: شما با شعله وجودتان مرا در حال و هوای خاصی قرار دادی و سپس مانند شمعی که خاموش میشود، رفتی. آتش عشق تو چشمانم را سوزاند و تو این همه را بدون هیچ نشانی ترک کردی.
هوش مصنوعی: شما سوار بر اسبی نشستهاید و با سرعتی بسیار به نزد ما آمدهاید، احوال ما را جویا شدهاید و سپس ناگهان مثل برق ایستاده و دوباره با سرعت رفتید.
هوش مصنوعی: انسانی که به من بیتوجهی کرد و زخمهای دلم را نادیده گرفت، بدون اینکه به حال من فکر کند، رنج و درد من را ایجاد کرد و به راحتی از کنارم رفت.
هوش مصنوعی: نشستی کنار من و به حال من نگاهی انداختی و همین مقدار کافی بود که از وضعیت من باخبر شوی و سپس رفتی.
هوش مصنوعی: چمن به خاطر گریههای سیدا پر از شور و احساس شد، اما تو با لبخندت از این همه غم غافل شدی و رفتی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
به سویم آمدی شیدای خویشم ساختی رفتی
بدین روزم نشاندی بیوفا انداختی رفتی
چه رنگین گشتم از تاراج شوخی آفرین بادا
زدی بستی و کشتی سوختی پرداختی رفتی
چه رحم است این چه انصاف است ظالم اختراع است این
[...]
به میدان آمدی و گوی و چوگان باختی رفتی
کشیدی تیغ و خونم ریختی و تاختی رفتی
پس از کشتن مرا بر سر علم افراختی رفتی
گذشتی بر مزارم شورشی انداختی رفتی
به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی
دلت را مهرهٔ بازیچه کردی باختی رفتی
کی از تعمیر میشد چاره احوال خرابت را
به یک پیمانه از نو خویشتن را ساختی رفتی
زدی در مستی امشب صد دهن تر خنده بر گلشن
[...]
چه شد کآتش به جانم از غضب انداختی رفتی
ز چشم افروختی رخ قد به ناز افراختی رفتی
که اندازد به خاکم گوهر تاج وفا باشم
چه نقصان من ار قدر مرا نشناختی رفتی
چه شد گر رخصت همراهیم دادی که بر خاکم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.