گنجور

 
سیدای نسفی

مرا آورده بر سر لشکر سودا شبیخونی

که از هر قطره خونم سر برون آورد مجنونی

عجب نبود اگر مینا کند با خم سرافرازی

که خود را هر حباب باده پندارد فلاطونی

قدم از کوچه ارباب دولت کوته اولی تر

که از هر نقش پای من برآید چشمه خونی

نگردد رام عقل پیر تدبیر نفس گردنکش

نمی افتد به قید این اژدها با هیچ افسونی

به چشم دام خواهد سرمه گردید استخوان ما

نباشد خانه صیاد ما را راه بیرونی

به یک مصراع نتواند کسی صاحب تخلص شد

به گلشن سرو هم دارد نمایان قد موزونی

خدایا خامه ام را معجز موسی کرامت کن

که از هر مشت خاکی سر برآرد دست قارونی

به ضرب تیغ نتوان کرد در فرمان بخیلان را

نریزد بر زمین از زخم ایشان قطره خونی

چو مرغ نیم بسمل می تپم در خاک و می بیند

ز بی رحمی نمی گوید که بی من سیدا چونی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

یکی دودی پدید آمد سحرگاهی به هامونی

دل عشاق چون آتش تن عشاق کانونی

بیا بخرام و دامن کش در آن دود و در آن آتش

که می‌سوزد در آن جا خوش به هر اطراف ذاالنونی

چو شمعی برفروزی تو ایا اقبال و روزی تو

[...]

قدسی مشهدی

من و تا روز، هر شب در فراق چشم میگونی

به دل پیکان پر زهری، به لب پیمانه خونی

ز عکس عارض جانان، شود هر ذره خورشیدی

ز خوناب سرشک من، شود هر قطره جیحونی

مخوان افسانه وز من پرس اوضاع محبت را

[...]

ابوالحسن فراهانی

نظام دین و دینا قره العین رسول الله

که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی

به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی

اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی

شدم در فکر تا گویم تاریخ فوتش را

[...]

سیدای نسفی

به خواب آمد مرا لیلی وشی چون سرو موزونی

شدم بیدار هر مو بر سرم شد بید مجنونی

می گل پیرهن را با توجه شیر می سازم

ز قرص ماهتاب آورده ام بر دست صابونی

کجا می می کشیدی ای مه عاشق نواز من

[...]

جویای تبریزی

دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی

کند در دشت وسعت مشربی ایجاد مجنونی

بود جان خود در جسم خاکی از می گلگون

که هر خم را در این میخانه می بیدم فلاطونی

به یاد آید ز برگ لاله ام در ساحت گلشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه