مرا ای شعله خود در تاب و تب انداختی رفتی
چو شمع آتش زدی چشم مرا بگداختی رفتی
نشستی بر سمند و آمدی احوال پرسیدی
رسیدی همچو برق و ایستادی تاختی رفتی
نخواهد دید داغ سینه من روی بهبودی
نمک پاشیده بگذشتی کبابم ساختی رفتی
نشستی بر سر بالینم و سویم نظر کردی
همین مقدار بر احوال من پرداختی رفتی
چمن از گریههای سیدا دریای شوری شد
تبسم کردی و حق نمک نشناختی رفتی