گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

دل همچو اشک بر سر مژگان برآمده

بهر نظاره رخ جانان برآمده

هر برگ لاله یی ز دل پاره کیست

از دست داغ من به بیابان برآمده

سودای من ز خط لب او زیاده شد

این شور بر سرم ز نمکدان برآمده

عمریست دل ز سینه به پای پرآبله

در جستجوی خار مغیلان برآمده

هر جا رسیده قصه چشم و تبسمش

نرگس دمیده و گل خندان برآمده

دستم ز کو تهی به گریبان نمی رسد

پایم ز جمع کردن دامان برآمده

در هر زمین نشسته برون گشته نخل گل

هر جا گذشته سرو خرامان برآمده

خط غبار نیست به رخسار آن پری

گردیست از بنای سلیمان برآمده

چون شمع پای صبر به دامن کشیده ام

از بس که آتشم ز گریبان برآمده

نتوان گزید لب چو شود موی سر سفید

این ریشه از کشیدن دندان برآمده

آتش زدی به کعبه و بتخانه سوختی

دود از نهاد گبر و مسلمان برآمده

هر غنچه در چمن به امید خدنگ تو

از شاخ گل به صورت پیکان برآمده

زنار بند زلف تو هر جا که رفته است

گردن نهاده لشکر ایمان برآمده

شبنم در آرزوی گلستان روی تو

گریان به باغ آمده گریان برآمده

از چاکهای سینه دل داغدار من

چون سایلان در آرزوی نان برآمده

هر قطره خون که از دل من بر زمین چکد

لعلی بود ز کوه بدخشان برآمده

مرغان چو غنچه سر به گریبان کشیده اند

آن گل مگر به سیر گلستان برآمده

از خامه ریخت معنی پر زور سیدا

این شیر تندخو ز نیستان برآمده