گنجور

 
فلکی شروانی

ای از تو نام گوهر شاهان برآمده

اعدات یکسر از سر و سامان برآمده

از مهر خاتم تو به اعجاز در جهان

آوازه نگین سلیمان برآمده

در نامه کفایت و روزی و نام و ننگ

نام عنایت تو ز عنوان برآمده

از سعد طالعت بس چندین هزار سال

آوازه سعادت کیوان برآمده

خصم تو جاودانه به احزان فرو شده

اسم تو در زمانه به احسان برآمده

در جستن تو ملک بدانسان که جوید آب

بی توشه تشنه ز بیابان برآمده

فضل و سخا و صدق و وفا را و حلم را

در دولت تو نام به دیوان برآمده

از بهر خوردن جگر دشمنان تو

طفلان چرخ را همه دندان برآمده

آن خصم را که دید کمان تو جفت تیر

دیده ز سر به دیدن پیمان برآمده

رخش بدخش رنگ تر اسم بروز جنگ

از خون خصم لعل بدخشان برآمده

از بس که دادست تو در و گهر به باد

باد از نهاد قلزم و عمان برآمده

ای از پدر یتیم فرو مانده و بتو

کام جهان و نام نیاکان برآمده

دیدید که در ممالک بیرون چه کام راند

کیخسرو یتیم به توران برآمده

نامت برآمده به شبیخون برای دین

نام دگر شهان به شبستان برآمده

هر جا که هست طایفه شرک را طواف

از طوف مرکبان تو طوفان برآمده

تو مصطفی جلالی و اینک به دور تو

کافر فرو شدست و مسلمان برآمده

نهصد هزار خانه که اندر دیار تو

بانگ بلال و یارب سلمان برآمده

با کفر در پناهت و با شرک در رهت

اسلام چیره گشته و ایمان برآمده

در بزم جام باده به تأثیر دست تو

لاله ز یخ به فصل زمستان برآمده

هر کو ز خوان دانش تو یافت لقمه

از خاطرش نتایج لقمان برآمده

از طبع من به قوت و تمکین مدح تو

نظمی چنین به غایت امکان برآمده

وز بهر سنت شعرا مطلع غزل

از مقطع مدیح بدینسان برآمده

 
 
 
فلکی شروانی

ای دل به عشق روی تو از جان برآمده

جان در هوای تو ز تن آسان برآمده

از خنده خیال لب لاله رنگ تو

از بوستان جان گل خندان برآمده

آبی که آن ز چشمه حیوان برآمدی

[...]

اهلی شیرازی

از خواب جامه چاک و پریشان برآمده

صبح قیامتش ز گریبان برآمده

ای مردم دو دیده به کشتی چشم من

بنشین که از فراق تو طوفان برآمده

دور از گل رخ تو چو مجنون گریستم

[...]

بابافغانی

نخل قدت که از چمن جان برآمده

شاخ گلی بصورت انسان برآمده

از پای تا به سر همه جانست آن نهال

گویا ز آب چشمه ی حیوان برآمده

اکنون تویی جمیل جهان گرچه پیش ازین

[...]

عرفی

جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده

گویی به عزم خدمت جانان بر آمده

ناز غرور کی نهد از سر که این نهال

گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده

با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر

[...]

فصیحی هروی

هر خار کان ز گلشن هجران برآمده

در پای دل شکسته و از جان برآمده

بهر نثار تیغ جفایت مرا چو شمع

هر دم سر دگر ز گریبان برآمده

از بس به ذوق ناوک جور تو خورده‌ایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه