گنجور

 
سیدای نسفی

هجرش آخر کرد خرم جان افگار مرا

عاقبت این درد صحت داد بیمار مرا

از چمن بیرون نخواهم برد مژگان درشت

تا نسازد گل به دامن باغبان خار مرا

دامن پر سنگ اینجا همچو کوه ایستاده ام

سیل نتواند ز جا جنباند دیوار مرا

از سر مستی کند در پای منبر رقصها

بر سر واعظ اگر مانند دستار مرا

تاب عشق لاله رخساران ندارم بیش ازین

روزیی آتش مکن یارب خس و خار مرا

سیدا فکر من از شب زنده داری شد بلند

حق بسیار است با من چشم بیدار مرا