گنجور

 
سیدای نسفی

یاد آن شبها که در بر گلعذاری داشتم

در دل از مژگان شوخش خارخاری داشتم

خانه ام چون خنده گل بود لبریز از نشاط

در کنار آشیان خرم بهاری داشتم

موج می زد داغ خون در کربلای سینه ام

تا نظر می کرد چشمم لاله زاری داشتم

از دل صد پاره چون گل بود عیش من مدام

پیش از این در این چمن خوش روزگاری داشتم

می شمردم پرتو خورشید را عکس سراب

تا ز رویش در نظر آئینه داری داشتم

می خورم خون جگر تا صاف شد آئینه ام

پشت و رویم بود یکسان تا غباری داشتم

تا سحر می گشت در فکر پریشانی سرم

ای خوش آن شبها که با زلف تو کاری داشتم

این زمان محتاج با یکدانه اشکم سیدا

پیش از این چون بحر هر گوهر کناری داشتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode