گنجور

 
سیدای نسفی

خم گشت قد و با لب نانی نرسیدیم

صدساله شدیم و به جوانی نرسیدیم

در بر نکشیدیم شبی سیمبری را

آغوش شدیم و به میانی نرسیدیم

چون لاله ز سر منزل ما دود برآید

داغیم که با سوخته جانی نرسیدیم

چون ناوک پر ریخته از پای فتادیم

از سعی کمانی به نشانی نرسیدیم

از بس که ندامت ز گنه نیست کسی را

انگشت شدیم و به دهانی نرسیدیم

چون شمع شدیم انجمن آرای حریفان

افسوس که با چرب زبانی نرسیدیم

رفتیم و کشیدیم کمان همه کس را

در معرکه سخت کمانی نرسیدیم

شد نوخط ما پیر و کناری نگرفتیم

هرگز به بهاری و خزانی نرسیدیم

عمریست که هستیم در این باغ چو سید

با سرو قد غنچه دهانی نرسیدیم