چه باشد گر بگیری دست چون من ناتوانی را
پری همچون کمان در خانه بی نام و نشانی را
چمن مانند داغ لاله در گرداب خون افتد
اگر گویم به بلبل از جدایی داستانی را
چه سرها مانده ام چون مهر و مه در کوچه خواری
به خود تا دوست گردانیده ام نامهربانی را
ز شوخی تیر آغوش کمان را می کند خالی
به زور آورده نتوان در بغل سرو روانی را
سزای تست ای پروانه دلسوزی و محرومی
به مغز جان چرا پروردهای آتشزبانی را
مپرس ای باغبان امروز از خاموشی بلبل
منه انگشت بر لب همچو گل بر خون دهانی را
ندیدم سیدا از نوخطان روی وفاداری
بده یارب به این بلبل بهار بی خزانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد جدایی و ناتوانی خود سخن میگوید و احساساتی مانند غم، تنهایی و عشق را به تصویر میکشد. او از بلبل و پروانه یاد میکند که نماد عشق و احساسات هستند و به وضعیت خود و دیگران در عشق و محرومیت اشاره دارد. شاعر نگرانی و اندوه خود را در مورد وفاداری و بیوفایی در روابط بیان میکند و در نهایت از خداوند میخواهد که به بلبل (نماد عشق و امید) آرامش و بهاری بدون غم عطا کند. شعر به نوعی نشاندهندهی رنج ناشی از جدایی و longing برای وصال است.
هوش مصنوعی: چه مانعی دارد اگر تو دست کسی مثل منِ بیچاره را بگیری، کسی که مانند یک پری در خانهای بی نام و نشان است؟
هوش مصنوعی: چمن به مانند اثری از داغ لاله در میان خون قرار میگیرد، اگر بخواهم به بلبل از جدایی داستانی بگویم.
هوش مصنوعی: من مانند مهر و ماه در کوچههایی از خفت و ذلت ماندهام، به خاطر این که برای دوست داشتن کسی که به من محبت نمیکند، خود را به چنین حالتی در آوردهام.
هوش مصنوعی: تیر شوخی کمان باعث میشود که آغوشش خالی شود و هیچکس نمیتواند به زور، محبوبی را که همچون سرو است، در آغوش بگیرد.
هوش مصنوعی: پروانه جان، تو که با دلسوزی و درد خود میسوزی، چه دلیلی دارد که آتش زبان را در وجودت پرورش دادهای؟
هوش مصنوعی: ای باغبان، امروز از سکوت بلبل سؤال نکن. نگذار قلب خود را خاموش نشان دهد، مانند گلی که بر لبان خونی است.
هوش مصنوعی: من هرگز کسی را در باغی ندیدم که با وفاداری از سرزمین خود دفاع کند. خداوندا، به این بلبل که در بهار زندگی میکند و از سرما و خشکی بینیاز است، کمک کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید متاع آسمانی را
مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.