گنجور

 
سیدای نسفی

بی تو در چشمم نگه در شیشه چون سیماب بود

مردمک در دیده ام چون بسمل قصاب بود

انتظار مقدمت می بردم امشب تا سحر

همچو شمع کشته در ویرانه ام مهتاب بود

نوبهار ابر خط آبی زد و بیدار کرد

بس که عمری سرمه در چشم تو مست خواب بود

امشب از بزم حریفان تا سحر بیرون نرفت

ساغر می کشتی افتاده در گرداب بود

خط برویش کرد چشم بوالهوس را آشنا

ای خوش آن وقتی کلام الله بی اعراب بود

مرده فرزند قابل حیف باشد زیر خاک

عمرها بر دوش رستم قالب سهراب بود

در زمان ما سخن قدری ندارد سیدا

این گهر زین پیش در گنجینه ها نایاب بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

دوش ما بودیم و آن مهر و، شب مهتاب بود

روی او کرده ست لطفی، زلف او در تاب بود

داستان عشق کز ابروی او می خواند دل

سوره یوسف نوشته بر سر محراب بود

بهر سجده پیش پایش هم به خاک پای او

[...]

کلیم

شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود

بخت بد را آب می برد و همان در خواب بود

تیغت آرام شهیدان داد اما دور ازو

زخم ها را اضطراب ماهی بی آب بود

عالمی را بی سبب گر کشت آن مغرور حسن

[...]

فیاض لاهیجی

یاد عیشی کز رخت شب‌های ما مهتاب بود

بخت ما بیدار و چشم آسمان در خواب بود

سال‌ها در انقلاب گریة مستانه‌ خیز

خانة ما محمل جمّازة سیلاب بود

دوش بی‌ماه رخت از بیقراری‌های دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه