دوش ما بودیم و آن مهر و، شب مهتاب بود
روی او کرده ست لطفی، زلف او در تاب بود
داستان عشق کز ابروی او می خواند دل
سوره یوسف نوشته بر سر محراب بود
بهر سجده پیش پایش هم به خاک پای او
دیده را بی نم بماندم، گر چه در غرقاب بود
شکر ایزد را که رخ زردی ما پوشیده نیست
سرخی چشمم به پیشش هم ز خون ناب بود
بر لبش بود اعتماد من، مگر جان بخشد او
آنکه روح الله گمان بردیم، آن قصاب بود
خسرو آن شبها که با آن آب حیوان زنده داشت
آن همه بیداری شبها تو گویی خواب بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف لحظهای عاشقانه و پر از زیبایی میپردازد. او و معشوقش در زیر نور ماه بودند و معشوق، با زلفش جلب توجه میکرد. شاعر برای ابراز عشقش، به زیبایی چهره معشوق و احساسی که از آن میگیرد، اشاره میکند. او همچنین به سجده در برابر معشوق و اشکهایش که در غم عشق میریزد، اشاره میکند. شاعر از شکرگزاری خداوند میکند که رنگ زردی بر چهرهاش نیست و سرخی چشمش ناشی از عشق اوست. در پایان، به شبهایی اشاره میکند که در کنار معشوق بوده و حتی در آن شبها که بیدار بوده، احساس میکند مانند خواب بودهاند.
هوش مصنوعی: شب گذشته ما در کنار هم بودیم و آن چهره زیبا مانند شب پرنور مهتاب میدرخشید. او با نیکی خود به من نگاه کرد و موهایش به آرامی در اطرافش پیچیده بود.
هوش مصنوعی: داستان عشقی که دل از ابروی او میخواند، مانند سوره یوسف بود که بر سر محراب نوشته شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر سجده کردن در برابر او، حتی اگر پایش روی زمین باشد، چشمانم بیاشک مانده است، هرچند که در سختی و غرقاب هستم.
هوش مصنوعی: سپاس خداوند را که رنگ زردی چهرهام پوشیده نیست و سرخی چشمانم در حضور او از خون خالص است.
هوش مصنوعی: اعتماد من بر لب او بود، آیا ممکن است او که گمان میکردیم روح خداست، در واقع همان قصابی باشد که جان را میگیرد؟
هوش مصنوعی: خسرو در شبهایی که با آب حیات زنده میماند، آنقدر بیدار بود که انگار در خواب به سر میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود
بخت بد را آب می برد و همان در خواب بود
تیغت آرام شهیدان داد اما دور ازو
زخم ها را اضطراب ماهی بی آب بود
عالمی را بی سبب گر کشت آن مغرور حسن
[...]
یاد عیشی کز رخت شبهای ما مهتاب بود
بخت ما بیدار و چشم آسمان در خواب بود
سالها در انقلاب گریة مستانه خیز
خانة ما محمل جمّازة سیلاب بود
دوش بیماه رخت از بیقراریهای دل
[...]
بی تو در چشمم نگه در شیشه چون سیماب بود
مردمک در دیده ام چون بسمل قصاب بود
انتظار مقدمت می بردم امشب تا سحر
همچو شمع کشته در ویرانه ام مهتاب بود
نوبهار ابر خط آبی زد و بیدار کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.