گنجور

 
فیاض لاهیجی

دی کز فروع ماه رخت پرده دور بود

آیینة جمال تو گرداب نور بود

میرفت با نسیم تو از خویش بوی گل

خورشید در حضور رخت بی‌حضور بود

خسرو به زور عجز قوی گشت عاقبت

فرهاد جان نبرد که کارش به زور بود

بخت سیاه بر ورق سرنوشت ما

چون خال سبز بر رخ خوبان ضرور بود

فیّاض راه طی شد و منزل نشد پدید

سرگشتگی نتیجة این راه دور بود