گنجور

 
ابن یمین

صبح صادق بیرق نور از افق چون برکشید

خسرو سیارگان از باختر لشکر کشید

شاه ترک از باختر با تیغ زرین حمله کرد

رای هند از رأی او رایت سوی خاور کشید

شد روان کشتی برود نیل چون ملاح غیب

بادبان از پرنیان زرنگارش در کشید

نو عروس گلعذار طارم نیلوفری

از حریر زرکش اندر فرق سر معجر کشید

دختران سبز پوش حجله زربفت را

بر مثال مادران در سیمگون چادر کشید

هر زمان صورتگر فکرت بنوک کلک صنع

بر حریر نیل پیکر صورتی دیگر کشید

با خرد گفتم چه حالست اینکه آئین بند لطف

چارطاق آسمانرا در زر و زیور کشید

گفت کاین بهر تفرج همت دارای ملک

دامن رفعت مگر خواهد بر این منظر کشید

همت او چون قدم در عالم مینا نهد

خواهد اندر پای او دیبای زرد زر کشید

باز گفتم کیست بر روی زمین امروز آنک

همت او پا تواند ز آسمان برتر کشید

گفت ملک آرای عالم آنکه رایش خط نسخ

بی قلم بر لوح سیمین مه انور کشید

بحر جود و کان احسان تاج ملک و دین علی

آنکه در مردی و رادی نام چون حیدر کشید

آنک اعدا میکشند از رمح او در روز کین

آنکه شب دیو از مسیر پیلک اختر کشید

غنچه و بید از برای قتل بدخواهان او

آن بطوع طبع پیکان ساخت وین خنجر کشید

زو عدو ور خود بود در حصن هفت او رای چرخ

آن کشد کز دست حیدر مالک خیبر کشید

هر کجا نمرود فعلی میکشد در عهد او

آن خلاقت کز خلیل الله بت آزر کشید

سرکشی ناید ز خصمش ز آنکه چرخ چنبری

گردنش را چون رسن در حلقه چنبر کشید

از طریق خاصیت گشتست حرز ملک و دین

هر رقم کو بر رخ کافور از عنبر کشید

بره را همچون سگ چوپان نگهبان گشت گرگ

عدل او تا خط بطلان ظلم را بر سرکشید

خصمش از بحرین چشم خویشتن غواص وار

تا نثار خاک پای او کند گوهر کشید

سعی باطل کرد آن کز مصر سوی سبزوار

با وجود لفظ شیرینکار او شکر کشید

خسروا منشی گردون استفادت میکند

زین رقم کابن یمین بهر تو در دفتر کشید

گر چه میگوید خرد کاین نیست یکسر بار دل

کو بعالی درگه دارای بحر و بر کشید

لیک باید ز او تحمل کردنت از بهر آنک

رنج ارباب هنر دائم هنر پرور کشید

بر دعا خواهم ثنا را ختم کردن بعد ازین

ز آنکه ابرامم ز حد بگذشت و دور اندرکشید

تا کسی در دار دنیا هرچه کرد از خیر و شر

در سرابستان عقبی بایدش کیفر کشید

در سرا بستان دنیا شاد باش و دوستکام

ز آنکه دشمن رخت هستی زین سرا بر در کشید

 
 
 
امیرعلیشیر نوایی

صبح چون رایت به فرق خسرو خاور کشید

باده خوش باشد ز جام خسروانی در کشید

کو کله کج نه به مستی هر که در وقت صبوح

لاله‌سان در جام یاقونی می احمر کشید

زیبدش در باغ رعنایی نمودن هرگه او

[...]

فضولی

هر که در بزم بلا جام توکل در کشید

از خمار محنت و غم درد سر کمتر کشید

نشئه ذوق ظفر در ساغر بزم بلاست

ای خوش آن مستی که می مردانه تن ساغر کشید

طالب نام نکو را نیست باکی از بلا

[...]

کلیم

نیست مو کز فرق ما برگشته‌بختان سر کشید

بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید

ای دل از گرمی خورشید قیامت باک نیست

آه سردی میتوان در عرصه محشر کشید

من که یک دستم به جیب و دست دیگر بر سر است

[...]

صائب تبریزی

تا خط مشکین لب لعل ترا در بر کشید

موج بیتابی الف بر سینه کوثر کشید

زنگ هستی از دل ما برد ذوق نیستی

عود ما آخر دم خوش در دل مجمر کشید

این که گرد ماه تابان می نماید هاله نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم سر کشید

از نگاه تند چشم او بمن خنجر کشید

نیست برتر از تلاش پستی خود پله یی

گر بود انصاف، باید سنگ را با زر کشید

هر سر مویم بدست صد شکست افتاده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه