گنجور

 
سیدای نسفی

ای فرش بوی سنبل زلفت دماغ‌ها

پامال شبنم گل روی تو باغ‌ها

امشب بیا به کلبه‌ام ای رشک بوستان

کز روغن گل است لبالب چراغ‌ها

نامم میان سوختگان تا بلند شد

خود را به لاله زار کشیدند داغ‌ها

زان یار خانگی خبری هیچ کس نگفت

لبریز شد ز آبله پای سراغ‌ها

امروز بس که ریخته‌ای خون بلبلان

بربسته شد به خلق ره کوچه‌باغ‌ها

در آفتاب سوخته گشتند قمریان

بر سایه‌های سرو نشستند زاغ‌ها

در هیچ دل نماند غم عشق سیدا

شد پیر در خیال جوانان دماغ‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode