فلک گردباد ره کاروانت
زمین گرد نعلین سرو روانت
خضر برگ سبزی ز گلزار جودت
مسیحی بود شبنم بوستانت
مراد از شب لیلة القدر باشد
نشان از دو گیسوی عنبرفشانت
چو شمع است پیوسته ورد زبانم
سر من فدای تو و خاندانت
شب از کوچه گردان زلف سیاهت
بود صبح شمع سر پاسبانت
کشم پا ز دامن شوم در سراغت
شمارند شاید ز دامن کشانت
چه خوش روز باشد که مانند خورشید
سر خود کنم فرش بر آستانت
چه حد سیدا را که وصف تو گوید
قلم را زبان شق شده از بیانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانا چون دگر شد حال و سانت؟
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت!
زمانت نیست چیزی جز که حالت
چرا حالت شده است از دشمنانت؟
چو رخسار شمن پرگرد و زردست
[...]
به یاد آور ز شرم جاودانت
کجا از دادگر بیند روانت
چو کوبی پای و چون گیری پیاله
تنت از لطف گردد همچو جانت
چنان گردی و پیچانی میان را
ندارد استخوان گویی میانت
ز می گر چه تهی باشد پیاله
[...]
ندارم زهره بوس لبانت
چه بوسم؟ آستین یا آستانت
چو سوسن شکر گفت از هر زبانت
ازان افراخت سر سوی جهانت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.