سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

فلک گردباد ره کاروانت

زمین گرد نعلین سرو روانت

خضر برگ سبزی ز گلزار جودت

مسیحی بود شبنم بوستانت

مراد از شب لیلة القدر باشد

نشان از دو گیسوی عنبرفشانت

چو شمع است پیوسته ورد زبانم

سر من فدای تو و خاندانت

شب از کوچه گردان زلف سیاهت

بود صبح شمع سر پاسبانت

کشم پا ز دامن شوم در سراغت

شمارند شاید ز دامن کشانت

چه خوش روز باشد که مانند خورشید

سر خود کنم فرش بر آستانت

چه حد سیدا را که وصف تو گوید

قلم را زبان شق شده از بیانت