ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۴۴ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات

ای خدا از خود دو چشمم کور کن

واز جمالت دیده ام پرنور کن

دارم از خود صد شکایت ای خدا

با که گویم جز تو عیب خویش را

ای خدا دارم دلی از دست خویش

شرحه شرحه پاره پاره ریش ریش

ای خدا آمد به ما از راستان

این حدیث و نیست الا راست آن

کاین چنین گفت آن امام هفتمین

کش روان بادا به صد رحمت قرین

کای تو اندر این سرای تنگنای

صد هزارانت بلا اندر قفای

چونکه افتی از بلایی در مضیق

کش نبینی مرخلاصی را رفیق

رو کریمی از کریمان را بجوی

حال خود را سربسر با او بگوی

ای خدا ای بحر احسان و کرم

از کرمهایت جهانی غرق یم

هر کریمی جرعه نوش جام توست

ریزه خوار سفره ی انعام توست

هر کریم از تو کرم آموخته

مایه ی احسان ز تو اندوخته

سالها شد ای خداوند کریم

مر کرمهای تورا هستم عزیم

گرد بام خانه ات پر می زنم

خانه ات را حلقه بر در می زنم

شیئی لله گویم اندر در گهت

خوانم اندر گاه و اندر بیگهت

چون گدایی بر دری فریاد کرد

کدخدایش از لب نان شاد کرد

ای خدا در دگهت من آن گدا

خانه را هم تو خدا هم ناخدا

گر کسی آرد به دیواری پناه

جا دهد او را بخود بی اشتباه

در وی از بادش نگهبانی کند

در اسد خورشید گردانی کند

ای خدا ای بی پناهان را پناه

مجرمان را عین عفوت عذرخواه

چون سگی خود را فکندستی بخاک

یا الهی یا الهی فی فناک

روز و شب چون سگ پی یک لقمه نان

دم همی مالم به خاک آستان

ای دو عالم غرق احسان شما

لقمه ی نانی به این سگ کن عطا

نان من دانی چه باشد قوت جان

جان ازو یابد حیوة جاودان

وان چه باشد یک نظر از لطف خاص

کز غم خود سازدم یکسر خلاص

بنده ی روزی ز مولی گر گریخت

رشته ی مهر و محبت را گسیخت

چونکه باز آید کند بازش قبول

بگذرد از ظلم و جهل آن جهول

این منم آن بنده ی بگریخته

آبروی خود بخاک آمیخته

سوی درگاهت کنون باز آمده

چنگ خود بر دامن عفوت زده

آمدم اینک به درگاه تو باز

حکم باشد مرتورا ای بی نیاز

مجرمی چون شد پشیمان از گناه

باز آید سر بزیر و عذرخواه

خواجه عذر او پذیرد از کرم

هم ببخشاید گناهش از کرم

ای خدا آن مجرم نادم منم

کز ندامت دست بر سر می زنم

دست بر سر سر به پیش و عذرخواه

آمدم بازت به درگه ای اله

گر ببخشی هم کریمی هم جواد

ور بسوزی شاه با عدلی و داد

کافری گر شد کریمی را دخیل

آن کریمش می شود یارو کفیل

ای خدا دانی که کافر نیستم

بلکه در توحید خود فانیستم

مر تورا هستم دخیل ای ذوالکرم

آمدم تا درگهت با صد ندم

یک نظر کن از عنایت سوی من

فارغم گردان ز قید خویشتن

زین رفیقان تنگ شد یا رب دلم

کن تهی ز ایشان خدایا محفلم

بلکه دل از این دیارم سیر شد

جان از این آب و گلم دلگیر شد

گو مبارک بی دلیلی کز نراق

محفل ما را کشد سوی عراق