پادشاهی بود در مغرب زمین
جملگی مغرب زمینش در نگین
کشورش معمور و گنجش بیکران
حکم او نافذ بر اقطار جهان
روز و شب در فکر صهبا و سرود
فارغ از بازیچه ی چرخ کبود
نوبتی آن پادشاه کامکار
راند لشکر سوی ملک زنگبار
ساحت آن ملک را تاراج کرد
باج گیران را به زیر باج کرد
هم ز سرداران ایشان سرگرفت
هم ز بی پا و سرانشان زر گرفت
ساخت آنجا پشتهها از کشتهها
برد از آنجا هم ز زرها پشتهها
زان سفر چون شد مظفر بازگشت
باز با عیش و طرب انباز گشت
ساغر مینا وشاقان را بکف
می شدندی با شهنشه هر طرف
گه کنار جویباران گه به باغ
گه به طرف کوهساران گه به راغ
داشت باغی رشک فردوس برین
در کنار شهر آن شاه گزین
یکشبی از شهر آمد سوی باغ
تا ز غوغا لحظه ای یابد فراغ
بزم عشرت را در آنجا ساز کرد
مرغ غم از باغ دل پرواز کرد
ساقیان از هر طرف ساغر بکف
مولیان در رقص بازی هر طرف
مطربان در نغمه پردازی همه
شاهدان در ناز و طنازی همه
هر طرف صد مشعله افروختند
پرنیان اندر مشاعل سوختند
از فروغ مشعل و نور چراغ
روزوش گردیده روشن صبح باغ
شه در آن شب باده چندان نوش کرد
کز خود و عقل و خرد فرموش کرد
وانگه از شور شراب آن کیقباد
مست و لایعقل در آن محفل فتاد
دیگران هم جمله کردند آن سلوک
آری الناس علی دین ملوک
حاجب و دربان ندیم و شیخ و شاب
جمله افتادند مدهوش و خراب
چون ز شب پاسی گذشت آن شاه مست
بر درختی تکیه فرمود و نشست
دیده بر اطراف باغ افکند و دید
نخل و شمشاد و صنوبر سرو بید
غنچه و گل یاسمین و نسترن
لاله زار و سنبلستان و چمن
پرتو شمع و فروغ مشعله
طلعت جام و صفای هلهله
شوق گشت و سیر باغ و گلستان
شاه را از جا برآورد آن زمان
مست و لایعقل برآمد شه ز جای
فارغ از کید سپهر دیرپای
پس خرامان شد به طرف بوستان
شد بر اطراف چمن دامن کشان
یاورانش جمله مدهوش از مدام
شد به طرف باغ تنها در خرام
می خرامید اینچنین آن شاه راد
تا گذارش بر در باغ اوفتاد
در گشاده حاجب و دربان بخواب
هم بخواب و هم ز شور می خراب
شه در آمد مست از باغ ارم
نه از خدم با او کسی نی از حشم
سوی صحرا شد روان بیهوش و مست
گاه می رفت و زمانی می نشست
دشت بی پایان و بی اندازه راه
راه او بیخویش و شب تار و سیاه
ره همی پویید و مقصودی نبود
مایه می داد از کف و سودی نبود
مرد دنیا جوی ای مرد گزین
هست حالش بی تفاوت اینچنین
یادها از حب دنیا کرده نوش
حب دنیا برده از وی عقل و هوش
راه دنیا روز و شب بگرفته پیش
می رود آگه نه از کس نی ز خویش
مست و بیخود در تکاپو سال و ماه
فرق نشناسد میان راه و چاه
می نوردد روز و شب این راه ژول
می نگردد یکدم از رفتن ملول
می رود مستانه این ره را همی
می نیاساید از این رفتن دمی
گر نه مستی ای رفیق خوبروی
مقصدت باشد کجا با من بگوی
بازگو با من که مقصودت کجاست
اینرهت را در چه منزل انتهاست
هیچ عاقل دیده استی ای رفیق
کو نداند مقصد و پوید طریق
مقصد از آمد شد هر روزه ات
از در شاه و گدا دریوزه ات
این دویدنهای صبح و شام تو
ره نوردیهای بی انجام تو
سعی بی اندازه ی سال و مهت
رنج بی پایان گاه و بیگهت
هیچ می دانی چه باشد ای فتی
کی فراغت یابی از رنج و عنا
طی شود ره در کدامین مرحله
کی به منزل می رسد این قافله
تا بکی در روز و شب خواهی دوید
کی به مقصد زین سفر خواهی رسید
آخرین منزل کدام است ای پسر
ای مسافر کی سرآید این سفر
تا چه منزل راه پیمایی بگو
راه بی منزل نباشد ای عمو
گر بگویی مقصدم باشد معاش
می کنم بهر معاش اینجا تلاش
این بدن هر روزه روزی بایدش
هر دم از نو احتیاجی زایدش
بام و ایوان بایدش مرداد و تیر
نی بدی از کاخ کانونش گزیر
در تموزش توری و کتان خرم
پوستینش بهر بهمن آورم
در سفر از اسب و استر چاره نیست
در وطن بیگاه و بستر کس نزیست
گویمت ای آنکه عشر هفت و هشت
اندرین الاحق از عمرت گذشت
دیگرت امید چندان زیست نیست
خود امیدت غیر ده یا بیست نیست
باشدت در هر طرف صد مزرعه
گله ها هم مرتعه در مرتعه
باغ و بستان بیحساب از هر کنار
درهم و دینار افزون از شمار
گر کنی سرمایه صرف ای مرد صاف
سالهای بیحدت باشد کفاف
روز و شب دیگر چرا جان می کنی
گرد خود چون عنکبوتان می تنی
ور بگویی می کنم من احتیاط
می فریبی خویش را از احتیاط
آخر این احتیاطت را بگوی
منزل آخر بجوی و ره بپوی
در چه منزل می شوی فارغ ز بیم
تاکجا همراهت آید این عزیم
چند گردد مایه ات یابد ثبات
کی رهد از دستبرد حادثات
ای برادر آنچه می ترسی از آن
بیش و کم در پیش آن یکسان بدان
چونکه افتد سیل آن وادی به راه
نمی بماند کوه در راهش نه کاه
چون بجنبد صرصر این کوهسار
برکند هم برج از جا هم حصار
بهر فرزند ار ذخیره مینهی
مغز خر پس خورده ای و ابلهی
تا چه حد از بهر فرزند ای عمو
می روی این راه را با من بگوی
هیچ پایان دارد آیا این سفر
هرگز آیا این سفر آید بسر
دارد ار پایانی این راه دراز
بازگو با مخلص ای مخلص نواز
گر نباشد این سفر را آخری
پس روی اندر کجا گر نه خری
دشت بی پایان و راه بیکران
شام تاریک و تو لایعقل در آن
بیدلیل و رهنما و بی رفیق
کورکورانه همی پویی طریق
سخت می بینم که چون آن پادشاه
روزگارت عاقبت گردد تباه
هیچ دانی حال شاه مستطاب
کو همی می رفت بیهوش و خراب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در یک روزگار، پادشاهی در مغرب زمین فرمانروایی میکرد که کشورش پر از ثروت و امکانات بود. او روزی به جنگ با زنگبار رفت و آن ملک را غارت کرد. پس از بازگشت پیروزمندانه، در باغی زیبا به مستی و شادی پرداخت. در این بزم، او و حاضران به حدی مست شدند که از خود بیخود گشتند و در این حال، پادشاه به تنهایی به خارج از باغ رفت.
در این حین، او به این فکر فرو رفت که آیا این زندگی بیهدف و بیمنزل که به دنبال آن میگردد، ارزشش را دارد یا خیر. پرسشهایی از خود کرد که مقصد این سفر چیست و چرا همیشه در حال دویدن و تلاش است. او به این نتیجه رسید که زندگی انسانها مشابه به سفر بیپایانی است که هیچ هدف مشخصی ندارد.
در پایان، او به دوستانش نصیحت میکند که این مسیر بینتیجه ممکن است آنها را به هلاکت برساند و نباید بدون هدف و برنامه پیش بروند. پیام اصلی داستان تأمل در مورد ارزش زندگی و هدفدار بودن آن است.
هوش مصنوعی: یک حاکم در سرزمینی در غرب وجود داشت که تمام آن سرزمین در نگین او جای داشت.
هوش مصنوعی: کشور او آباد و سرشار از ثروت است و فرمان او بر تمامی نقاط جهان اجرا میشود.
هوش مصنوعی: در تمام روز و شب مشغول یادآوری شراب و آهنگ هستم و از سرگرمیها و دغدغههای دنیایی فاصله گرفتهام.
هوش مصنوعی: یک بار آن پادشاه ماهر، لشکر را به سمت سرزمین زنگبار هدایت کرد.
هوش مصنوعی: سرزمین آن کشور را دزدان و باجگیران تسخیر کردند و آنها را به زیر سلطه خود درآوردند.
هوش مصنوعی: او هم از فرماندهان آنها بالا رفت و هم از کسانی که پا و سر ندارند، بهره گرفت.
هوش مصنوعی: در آن مکان، تودههای زیادی از کشتهها انباشته شد و از همانجا تودههایی از زر و طلا ایجاد شد.
هوش مصنوعی: پس از آن سفر، او پیروزمندانه به خانه برگشت و همراه با شادی و نشاط دوباره به دور هم جمع شدند.
هوش مصنوعی: شراب در دست مینا و چرخش شاقان (رقصندگان) به دور شاه، هر طرفی را پر میکرد.
هوش مصنوعی: گاهی در کنار جویبارها و گاهی در باغها، گاهی به سمت کوهها و گاهی در میان دشتها به سر میبرم.
هوش مصنوعی: در کنار شهر آن شاه، باغی وجود داشت که جلوههای زیبایی مشابه به بهشت را داشت و حسادتبرانگیز بود.
هوش مصنوعی: یک شب از شهر به باغ رفت تا از هیاهو و شلوغی فاصله بگیرد و چندی آرامش پیدا کند.
هوش مصنوعی: در آن مکان جشنی شاداب برپا کردند و پرندهی غم از باغ دل راهی سفر شد.
هوش مصنوعی: بزم پر نشاطی برپا است و ساقیها با ساغرهای پر از شراب از همه سو به سمت مهمانان میآیند و مولیها نیز در حال رقص و بازی هستند.
هوش مصنوعی: در هنر نوازندگی، همه هنرمندان و شنوندگان به زیبایی و شیطنت مشغولند و در حال لذت بردن از موسیقی هستند.
هوش مصنوعی: در هر سو مشعلهایی روشن شده و آتش آنها به پرنیانهایی که در اطراف هستند، آسیب وارد کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر روشنی مشعل و نور چراغ، صبح باغ روشن و درخشان شده است.
هوش مصنوعی: در آن شب، پادشاه آنقدر شراب نوشید که نه فقط خود را فراموش کرد، بلکه عقل و هوش خود را نیز از یاد برد.
هوش مصنوعی: سپس آن کیقباد، که از شادی شراب سرمست و بیخود شده بود، در آن محفل افتاد.
هوش مصنوعی: دیگران نیز به همان شیوه رفتار کردند. در واقع مردم تابع روش و رفتار حاکمان خود هستند.
هوش مصنوعی: همه افراد مهم، از جمله دربان و دوستان و سالخورده و جوان، در حالتی از عشق و سرگشتگی به سر میبرند و مدهوش شدهاند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه شب به نیمه رسید، آن پادشاه سرشار از شراب به درختی تکیه کرد و نشستن را برگزید.
هوش مصنوعی: او نگاهی به اطراف باغ انداخت و نخل، شمشاد، صنوبر و بید را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: غنچهها و گلهای یاسمین و نسترن در کنار لالهها و سنبلها و در دشت گلها هستند.
هوش مصنوعی: پر تو و نور شمع و شعله به زیبایی چهره و شادابی جام و سرزندگی جشن و سرور اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شوق و علاقه به گردش در باغ و گلستان، شاه را به هیجان آورد و او را از جای خود بلند کرد.
هوش مصنوعی: مست و بیخبر از خود، پادشاه از جایش برخاست، در حالی که از دشواریهای زمانه و ترفندهای آن کاملاً بیخبر بود.
هوش مصنوعی: او با ناز و خمیدگی به سوی باغ میرود و دامنش را به آرامی بر روی چمن میکشد.
هوش مصنوعی: یارانش همه تحت تأثیر قرار گرفته و گیج شده بودند، او به سمت باغ به آرامی میرفت.
هوش مصنوعی: آن شاه راد به این شکل میرقصید و میچرخید تا اینکه به در باغ او رسید.
هوش مصنوعی: در جایی که دربان و پاسبان همیشه در دسترس هستند، تو نیز در برابر مشکلات و سختیها به آرامش و خواب برو، چرا که همواره در دلتنگی و اضطراب نمیتوان آرامش را یافت.
هوش مصنوعی: سلطان مستی و شادی را از باغ ارم وارد شد، نه اینکه همراه او کسی از خدمه یا نوکرانش باشد.
هوش مصنوعی: به بیابان رفت و به حالت سرمستی و غفلت، گاهی در حال حرکت بود و گاهی نیز میایستاد.
هوش مصنوعی: دشت وسیع و بینهایتی که خط خطی شده، تاریکی شب و عدم وجود خود را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: او در راه میرفت اما به هدفی نمیرسید و در عوض از دست خود چیزی میداد و نتیجهای هم کسب نمیکرد.
هوش مصنوعی: مردی که به دنبال دنیا است، ای مردی که انتخاب کردهای، حال او اینگونه بیتفاوت است.
هوش مصنوعی: یادها به خاطر محبت دنیا فراموش شده و عشق دنیا عقل و درک را از انسان گرفته است.
هوش مصنوعی: راه زندگی همیشه در حال ادامه است و ما تنها در این مسیر در حال حرکت هستیم، بیخبر از دیگران و حتی خودمان.
هوش مصنوعی: شخصی که مست و بیخود است، در حال تلاش و فعالیت خود به مدت طولانی، تفاوتی برایش میان راه درست و چاه خطا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: روز و شب به طور مداوم این مسیر را طی میکنند و لحظهای از حرکت کردن خسته نمیشوند.
هوش مصنوعی: او با حالتی شاداب و سرمست در این مسیر گام برمیدارد و از رفتن به این راه، لحظهای نیز خسته نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر هیچگونه شوق و اشتیاقی نداری، ای دوست خوبروی، هدف تو کجاست که با من صحبت کنی؟
هوش مصنوعی: با من صحبت کن و بگو که هدف تو چیست، این راهی که میپیمایی به کجا میرسد و پایانش کجاست.
هوش مصنوعی: آیا هیچ انسان دانایی را میشناسی، که هدف زندگیاش را بداند و در مسیر آن قدم بردارد؟
هوش مصنوعی: هر روز که به درب این در وارد میشوی، هدف تو از آمدن به اینجا، التماس کردن برای کمک از شاه و گدا است.
هوش مصنوعی: این دویدنهای صبح و شب تو، فقط تلاشهایی هستند که بینتیجه میمانند.
هوش مصنوعی: تلاش بیپایان تو در طول سالها و ماهها، باعث میشود که تو هر روز با سختی و رنج روبهرو شوی.
هوش مصنوعی: آیا میدانی، ای جوان، چه زمانی از درد و زحمت رهایی خواهی یافت؟
هوش مصنوعی: کامیابی در زندگی در کدام مرحله به دست میآید؟ این گروه در کدام مرحله به مقصد خود خواهد رسید؟
هوش مصنوعی: تا چه زمانی میخواهی شب و روز بدوی؟ چه زمانی به هدف و مقصود این سفر خواهی رسید؟
هوش مصنوعی: این سفر به کجا میرسد ای پسر؟ آیا میدانی آخرین مقصد کجاست؟ این سؤال از مسافر است که در جستوجوی پاسخ برای پایان جستوجوی خود است.
هوش مصنوعی: بگو ببینم تا کجا میخواهی بروی و چه مسیری را در پیش داری؛ ای عمو، امیدوارم که راهی بینهایت و بدون مقصد نباشد.
هوش مصنوعی: اگر بگویی هدفم تنها زندگیام است، برای همین زندگی در اینجا تلاش میکنم.
هوش مصنوعی: این بدن هر روز نیازهای جدیدی پیدا میکند و باید برای برآورده کردن آنها مدام تلاش کند.
هوش مصنوعی: بام و ایوان باید در فصلهای گرم سال باشند و نباید از خانهاش دور شود.
هوش مصنوعی: در گرما و حرارت تابستان، پارچههای نازک و خنک را برایش میآورم تا در سرمای زمستان، پوستین گرم و مناسبی داشته باشد.
هوش مصنوعی: در سفر نمیتوان به غیر از اسب و الاغ تکیه کرد، و در وطن هم در شب، کسی در بستر نمیماند.
هوش مصنوعی: به تو میگویم، ای کسی که ده سال از عمرت در این سرزمین گذشت و حالا به هفت و هشت سال دیگر هم نزدیک شدهای.
هوش مصنوعی: دیگر امیدی برای زندگی طولانی نداشته باش؛ امید تو بیشتر از ده یا بیست نیست.
هوش مصنوعی: در هر طرفی تو هزاران مزرعه وجود دارد و در آنها گلهها نیز در مرتع زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: باغ و گلستانی پر از شکوفه و زیبایی است که از هر گوشه آن بهوفور میتوان دیدن کرد، و همچنین درآمد و ثروت بهقدری زیاد است که قابل شمارش نیست.
هوش مصنوعی: اگر سرمایهات را درست و بهجا خرج کنی، ای فرد با صداقت، سالهای بیپایانی برایت تامین میشود.
هوش مصنوعی: چرا در روز و شب تلاش میکنی و خودت را به زحمت میاندازی، مانند عنکبوت که دور خود تار میتند؟
هوش مصنوعی: اگر بگویی که من احتیاط میکنم، در واقع خودم را فریب میزنم تا از احتیاط دور شوم.
هوش مصنوعی: در نهایت، احتیاطها و مراقبتهایت را کنار بگذار و به جستجوی هدف نهاییات بپرداز و راه را دنبال کن.
هوش مصنوعی: در کجا میتوانی آرامش پیدا کنی و از نگرانیها رها شوی، وقتی که این اراده و عزم قوی همیشه با توست؟
هوش مصنوعی: چند بار میتوانی به ثبات و استحکام برسی؟ چه زمانی میتوانی از گزند حوادث و اتفاقات در امان بمانی؟
هوش مصنوعی: ای برادر، آنچه از آن میترسی، چه کم و چه زیاد، در مقابل حقیقت آن فرقی ندارد.
هوش مصنوعی: زمانی که سیل به آن دره بیفتد، هیچ مانعی در مسیرش باقی نمیماند؛ نه کوه میتواند جلوی آن را بگیرد و نه کاه.
هوش مصنوعی: زمانی که باد تند و سردی بوزد، این کوهها قادر خواهند بود تا هم برجها و هم دیوارها را از جای خود برکنند.
هوش مصنوعی: اگر برای فرزندت چیزی از خودت نمیگذاری و مانند مغز خر چیزی بیفایده تقدیم میکنی، معلوم است که نادان هستی.
هوش مصنوعی: ای عمو، تا کجا برای خاطر فرزندت این راه را با من میروی؟
هوش مصنوعی: آیا این سفر هیچ وقت به پایان میرسد؟ آیا این مسیر هرگز به پایان خواهد رسید؟
هوش مصنوعی: اگر راه طولانی پایانیابی دارد، آن را با کسی که دلسوز و رفیق است، بیان کن.
هوش مصنوعی: اگر این سفر پایانی نداشته باشد، پس پس از آن به کجا خواهی رفت، اگر نه به جایی که خریداری نکردهای؟
هوش مصنوعی: دشت وسیع و بیپایانی وجود دارد و راههایی نامحدود در آن دراز کشیدهاند. شب تاریک است و تو در آن مانند کسی هستی که نمیتواند چیزها را درست درک کند.
هوش مصنوعی: بدون دلیل و بدون راهنمایی و بیدوست، به طور نابینا در جستجوی مسیر هستی.
هوش مصنوعی: سخت می بینم که سرنوشت تو مانند آن پادشاهی که در روزگار خود قدرتمند بود، در نهایت به نابودی و زوال برسد.
هوش مصنوعی: آیا میدانی حال آن شاه بزرگوار که بیهوش و خراب در حال میگشت چگونه است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.