گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا احمد نراقی

همچو آن دیو رجیم کشتنی

کو گذشت از حد خود از رهزنی

پا ز حد خویش بالاتر نهاد

راه و رسم بندگی از دست داد

شعله ی غیرت سراپایش بسوخت

آتش لعنت به جانش بر فروخت

رانده شد از عالم کروبیان

در زمین افتاد خوار و مستهان

سالهای بیشمار اندر سپهر

آن بقامت بدقرین ماه و مهر

بر فراز آسمان پرچم زدی

با ملایک بال و پر برهم زدی

چون نکرد او سجده ی آدم قبول

کوکب بختش فتاد اندر افول

خوار و زار و رانده ی درگاه شد

از فراز مه به قعر چاه شد

عزو تمکینش همه برباد رفت

علمهایش سربسر از یاد رفت

آری آری ظلمت و دود گناه

خانه ی دل را کند تار و سیاه

در قفا هر ظلمتی را ظلمتی ست

هرگنه نساج و پرده غفلتی ست

علم را در دل ملک می آورد

چون سیه شد کی ملک داخل شود

دل تورا آیینه ی نورانی است

وز خدای عالم ربانی است

دل چو مرآت است و صورتهای غیب

منعکس گردد در آن بی شک و ریب

لیک تا آیینه زنگاری بود

کی در آنجا صورتی ساری بود

پاک کن آیینه ی دل را ز زنگ

عکسها بنگر در آن پس رنگ رنگ

پاک کن از روی دل زنگار را

کن تماشا عالم اسرار را

زنگ از دل ای برادر دور کن

وانگهی سیر جهان نورکن

دل اگر چه زنده ی آب و گل است

جانب چپ زین ره او را منزل است

چون یمین زیبنده تر بود از یسار

شد در اقلیم یمین آنجا قرار

سینه راهست از یمین راهی نهان

سوی ملک نور و شهر لامکان

لحظه ای گر شرح صدری دیده ای

آنچه من گفتم نکو فهمیده ای

آنچه می بینی ز نور انبساط

جمله را اندر یمین بینی بساط