گنجور

 
ملا احمد نراقی

دوش می رفت به صد ناز جوانی به رهی

زلف پرتاب به رخ، خنده مستانه به لب

من عصا بر کف و قد خم شده و موی سفید

می دویدم به دو صد لابه و عجزش ز عقب

چون مرا دید چنین گفت صفایی چه تو راست

که به دنبال من آیی به چنین رنج و تعب

تو بدین هیئت اگر عشق نبازی چه شود

با چنین حال دگر وصل جوانان مطلب

 
 
 
قطران تبریزی

ز پی آفت هر چیز پدید است سبب

سبب آفت من فرقت آن سیم غبب

گر سوی دیده من خواب نیاید نه شگفت

ور طرب سوی دل من نگراید نه عجب

کاندر آن بستد اندوه و غمش معدن خواب

[...]

سنایی

عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب

آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب

کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد

مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب

ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک

[...]

ادیب صابر

آسمانی است فروزنده به رایی صایب

آفتابی است درفشنده به عزمی ثاقب

تحفه صدر نبوت شرف دین خدا

بومحمد حسن بن علی بوطالب

چون قدر هیبت او بر همه اعدا قاهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه