چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد
چشم تو برگشاید هر دم هزار چشم
زیرا مسیح وار خدا قدرتش بداد
وان جمله چشمها شده حیران چشم او
کان چشمشان بصارت نو از چه راه داد
گفتم به آسمان که چنین ماه دیدهای
سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد
اکنون ببند دو لب و آن چشم برگشا
دیگر سخن مگوی اگر هست اتحاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند
بر چشمکان آن صنم خَلُّخینژاد
گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران
انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد
گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من
آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد
خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود
[...]
یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد
دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی
برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست
[...]
تا آفریدگار مرا رای و هوش داد
بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد
آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت
این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد
گر باز روزگار مساعد شود مرا
[...]
غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد
بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد
گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب
در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.