گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چشم ز دوری تو دور از تو خون فشاند

دور فلک مبادا کاین شربتت چشاند

بر جور بردن من انصاف داد عالم

یارب که ایزد از تو انصاف من ستاند

از بیم چشم گفتم کان روی را بپوشان

ورنه چنان جمالی پوشیده خود نماند

سرو بلند بالاگر با شما بر آید

هرگز قد بلندت از وی فرو نماند

نارسته می توان دید از زیر پوست خطت

چون نامه ای که کاتب سوی برون بخواند

بر دل به هر گناهی تیغ جفا چه رانی؟

دیوانه ایست کایزد بر وی قلم نراند

این دیده می تواند غرقه شدن به دریا

لیکن کنار جستن از تو نمی تواند

شب ماجرای دیده از خون دل نوشتم

کو باد تا ز بلبل نامه به گل رساند

تو سهل می شماری اندوه خسرو، آری

آن کو ندید رنجی، رنج کسان نداند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

آن ماه کو ز خوبی بر جمله می‌دواند

ای عاشقان شما را پیغام می‌رساند

سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری

خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند

نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
ناصر بخارایی

خواهد که خامه راهی در منزلی رساند

بر مَرکب مُرکّب بنشست تا براند

برخاست همچو ابری بی‌واسطه ز واسط

وز بحر هند گوهر بر روم می‌فشاند

از سوز سینه دودی چون شمع بر سر آید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
صفایی جندقی

چرخم به قید و چنبر زین آستان کشاند

وز نعش کشتگانم با تازیانه راند

ور ساعتی بپایم خصمم بسر دواند

شکر فروش مصری حال مگس چه داند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه