گنجور

 
مولانا

بعد از سماع گویی کان شورها کجا شد

یا خود نبود چیزی یا بود و آن فنا شد

منکر مباش بنگر اندر عصای موسی

یک لحظه آن عصا بد یک لحظه اژدها شد

چون اژدهاست قالب لب را نهاده بر لب

کو خورد عالمی را وانگه همان عصا شد

یک گوهری چون بیضه جوشید و گشت دریا

کف کرد و کف زمین شد وز دود او سما شد

الحق نهان سپاهی پوشیده پادشاهی

هر لحظه حمله آرد وانگه به اصل واشد

گرچه ز ما نهان شد در عالمی روان شد

تا نیستش نخوانی گر از نظر جدا شد

هر حالتی چو تیرست اندر کمان قالب

رو در نشانه جویش گر از کمان رها شد

گرچه صدف ز ساحل قطره ربود و گم شد

در بحر جوید او را غواص کاشنا شد

از میل مرد و زن خون جوشید وان منی شد

وانگه از آن دو قطره یک خیمه در هوا شد

وانگه ز عالم جان آمد سپاه انسان

عقلش وزیر گشت و دل رفت پادشا شد

تا بعد چند گاهی دل یاد شهر جان کرد

واگشت جمله لشکر در عالم بقا شد

گویی چگونه باشد آمدشد معانی

اینک به وقت خفتن بنگر گره گشا شد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۴۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قوامی رازی

خوشتر ز عشق خوبان، اندر جهان چه باشد

هرکس که عشق ورزد، زر از گزر تراشد

باغی است عشقبازی که اندر بهار شادی

هم ابر در فشاند، هم باد مشک پاشد

از درد عشقبازان، وز ناز خوب رویان

[...]

خاقانی

دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد

آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد

هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم

پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد

چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش

[...]

اسیری لاهیجی

شهباز روح قدسی از دام تن جدا شد

طیران به لامکان کرد باقی بی فنا شد

از مجلس طبیعت یکباره چون برون رفت

در عالم الهی مستغرق لقا شد

عارف که چشم جانش بینا بنور حق شد

[...]

محتشم کاشانی

فوت امیر چندان آمد گران بر ایام

کز بار آن مصیبت پشت فلک دو تا شد

چون در ریاض هستی نخل مراد ما بود

تاریخ رحلتش نیز نخل مراد ما شد

کلیم

زان رخنه ها که تن را از ناوک جفا شد

در دشت استخوانم دام ره بلا شد

تا دیده توقع از روزگار بستم

در چشمم از غباری بنشست توتیا شد

یکباره عشق کس را زیر و زبر نسازد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه