گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود

آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او

آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود

آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت

نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود

آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من

چشمه‌های سلسبیل از مهر آن عیار خود

خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر

مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود

زانک بی‌صاف تو نتوان صاف گشتن در وجود

بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود

من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون

گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود

درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک

تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود

این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است

گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود

ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش

چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود

ای خمش چونی از این اندیشه‌های آتشین

می‌رسد اندیشه‌ها با لشکر جرار خود

وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت

کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود

تو مگر مردم نمی‌یابی که خامش کرده‌ای

هیچ کس را می‌نبینی محرم گفتار خود

تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع

با سگان طبع کآلودند از مردار خود

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۴۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

حسین خوارزمی

بخت چون بنمود راهم جانب دلدار خود

آمدم تا سر نهم بر خاک پای یار خود

عمر من در کار علم و عقل ضایع گشته بود

آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

سجه و خرقه مرا بی عشق او زنار بود

[...]

فضولی

خوب می دانم وفا از خود جفا از یار خود

زآنکه او در کار خود خوبست و من در کار خود

بگذر از آزارم ای بدخواه بر خود رحم کن

ور نه می سوزم ترا با آه آتشبار خود

برق آه آتشینم می گدازد سنگ را

[...]

سلیم تهرانی

کرده ام در گوشه ی ایران قناعت کار خود

بس بود هندوستانم سایه ی دیوار خود

همچو بال مرغ بسمل مضطرب گردد، اگر

افکند موم دلم مطرب به موسیقار خود

شوق مستی در درون خم مرا جا داده است

[...]