گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

رفتیم بقیه را بقا باد

لابد برود هر آنک او زاد

پنگان فلک ندید هرگز

طشتی که ز بام درنیفتاد

چندین مدوید کاندر این خاک

شاگرد همان شدست کاستاد

ای خوب مناز کاندر آن گور

بس شیرینست لا چو فرهاد

آخر چه وفا کند بنایی

کاستون ویست پاره‌ای باد

گر بد بودیم بد ببردیم

ور نیک بدیم یادتان باد

گر اوحد دهر خویش باشی

امروز روان شوی چو آحاد

تنها ماندن اگر نخواهی

از طاعت و خیر ساز اولاد

آن رشته نور غیب باقیست

کانست لباب روح اوتاد

آن جوهر عشق کان خلاصه‌ست

آن باقی ماند تا به آباد

این ریگ روان چو بی‌قرارست

شکل دگر افکنند بنیاد

چون کشتی نوحم اندر این خشک

کان طوفانست ختم میعاد

زان خانه نوح کشتیی بود

کز غیب بدید موج مرصاد

خفتیم میانه خموشان

کز حد بردیم بانگ و فریاد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۹۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

ای خاصه شاه شرق فریاد

چرخم بکشد همی ز بیداد

نابسته دری ز محنت من

صد در ز بلا و رنج بگشاد

بی‌محنت نیستم زمانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
قوامی رازی

ای زلف تو همچو شاخ شمشاد

وی قد تو همچو سرو آزاد

هر چند مرا زهر دو رنج است

بااین همه تا بود چنین باد

اشک من و روی خویشتن بین

[...]

انوری

از بس که کشیدم از تو بیداد

از دست تو آمدم به فریاد

فریاد از آن کنم که آمد

بر من ز تو ای نگار بیداد

داد از دل پر طمع چه دارم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

از عشوه روزگار فریاد

کو خود ز وفا نمی کند یاد

آباد بر آن کسی که او هست

از بندگی زمانه آزاد

بر عمر مساز تکیه چون هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه