آن صبح سعادتها چون نورفشان آید
آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید
خور نور درخشاند پس نور برافشاند
تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید
مسکین دل آواره آن گمشده یک باره
چون بشنود این چاره خوش رقص کنان آید
جان به قدم رفته در کتم عدم رفته
با قد به خم رفته در حین به میان آید
دل مریم آبستن یک شیوه کند با من
عیسی دوروزه تن درگفت زبان آید
دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد
این رقص کنان باشد آن دست زنان آید
شمس الحق تبریزی هر جا که کنی مقدم
آن جا و مکان در دم بیجا و مکان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف صبحی زیبا و حیاتبخش میپردازد که با نور خورشید و بیداری دلها همراه است. شاعر از حالتی سخن میگوید که در آن دلهای آواره، با شنیدن صدای زندگی به رقص و شادی درمیآیند. او به تحول و تجلی جان و دل اشاره دارد و از حضور نور و عشق میگوید که همه چیز را زنده و خوشرنگ میکند. در نهایت، به شخصیت شمس تبریزی اشاره میشود که با ورودش به هر مکانی، آنجا را به فضایی معنوی و متعالی تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: در آن صبحی که خوشبختیها ظاهر میشوند، در آن زمان، خروس با صدای بلند و نالهای سر میدهد.
هوش مصنوعی: خورشید نور خود را میتاباند و با این نور، جسمی که مانند خورشید درخشان است، روشن میشود. وقتی محبوب بر جان انسان نشیند، روح او به زندگی باز میگردد.
هوش مصنوعی: دل بیچاره و آوارهای که گم شده، وقتی راه حلش را میشنود، با شوق و خوشحالی به سوی آن میآید و با سرزندگی میرقصد.
هوش مصنوعی: زندگی از آغاز تا کنون، با ناز و ظرافت در حال گذر است، و در این مسیر، وجود انسان به لحظات زیبا و شیرین میرسد.
هوش مصنوعی: دل مریم به یک روش خاصی با من ارتباط برقرار میکند، مانند عیسی که در دنیای مادی زندگی میکند و زبان میآورد.
هوش مصنوعی: دل، مانند نوری است که جهان را روشن میکند و جان در درخشش و روشنایی به سر میبرد. این حالت شادی و زندگی را نشان میدهد و به نظر میرسد که افراد با رقص و شادی، در حال ابراز این سرزندگی و انرژی مثبت هستند.
هوش مصنوعی: هر جا که شمس الحق تبریزی قدم بگذارد، آن مکان از حالت عادی خود خارج میشود و به فضایی بیمکانی و دیگرگون تبدیل میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دلبر صنمی دارم شکر لب و مرمر بر
مرمر ز برش خیزد شکر ز لبش بارد
عنبر به خم زلفش عبهر به دل چشمش
خنجر سر مژگانش عرعر به قدش ماند
.......................................
[...]
دل عاشق خاص آمد ز اغیار نیندیشد
زری که خلاص آمد از نار نیندیشد
دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد
آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد
عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر
[...]
شمشیر به کف عمّر در قصد رسول آید
در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد
گر در طلب اوئی ناگه به برت آید
ور گرد درش گردی او در به تو بگشاید
گر آینهٔ روشن اندر نظری آری
تمثال جمال او در آینه بنماید
آن به که تو عمر خود در عشق کنی صرفش
[...]
تا صوف مرقع یافت سنجاب بزیر خود
دیدیم که از شادی در پوست نمیگنجد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.