گنجور

 
مولانا

تا نلغزی که ز خون راهِ پس و پیش‌ ترست

آدمی‌دزد زِ زردزد کنون بیشترست

گربزانند که از عقل و خبر می‌دزدند

خود چه دارند کسی را که ز خود بی‌خبرست

خود خود را تو چنین کاسد و بی‌خصم مدان

که جهان طالب زر و خود تو کان زرست

که رسول حق الناس معادن گفته‌ست

معدن نقره و زرست و یقین پرگهرست

گنج یابی و در او عمر نیابی تو به گنج

خویش دریاب که این گنج ز تو بر گذرست

خویش دریاب و حذر کن تو ولیکن چه کنی

که یکی دزد سبک دست در این ره حذرست

سحر ار چند که تاریست حساب روزست

هر که را روی سوی شمس بود چون سحرست

روح‌ها مست شود از دم صبح از پی آنک

صبح را روی به شمس است و حریف نظرست

چند بر بوک و مگر مهره فروگردانی

که تو بس مفلسی و چرخ فلک پاک برست

مغز پالوده و بر هیچ نه در خواب شدی

گوییا لقمه هر روزه تو مغز خرست

بیشتر جان کن و زر جمع کن و خوشدل باش

که همه سیم و زر و مال تو مار سقرست

یک شب از بهر خدا بی‌خور و بی‌خواب بزی

صد شب از بهر هوا نفس تو بی‌خواب و خورست

از سر درد و دریغ از پس هر ذره خاک

آه و فریاد همی‌آید گوش تو کرست

خون دل بر رخت افشان به سحرگاه از آنک

توشه راه تو خون دل و آه سحرست

دل پرامید کن و صیقلیش ده به صفا

که دل پاک تو آیینه خورشید فرست

مونس احمد مرسل به جهان کیست بگو

شمس تبریز شهنشاه که احدی الکبرست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۰۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

این چه شادی است‌ که زو در همه عالم خبرست

وین چه شکرست‌ که زو در همه عالم اثرست

این چه بادست که او را ز نعیم است نسیم

وین چه ابرست‌ که او را ز سعادت مَطَرست

وین چه سورست که پنداری جشنی است بزرگ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
جمال‌الدین عبدالرزاق

اینهمه لاف مزن گر چه ترا سیم وزراست

که زر وسیم بر اهل خرد مختصرست

دل مبند ار خردی داری بر سیم وزرت

که زروسیم جهان همچو جهان در گذرست

زوبدنیات حسابست بعقبات عقاب

[...]

مجیرالدین بیلقانی

روز بس خرم و موسم ز همه خوبترست

عید فطرست که عالم همه پر زیب و فرست

باز در مهد شرف کوکبه عید رسید

موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست

شاهد عید که آنرا مه نو می خوانند

[...]

ابن یمین

مدتی در طلب مال جهان کردم سعی

تا بآخر خبرم شد که ز نفعش ضررست

عوض هر چه بمن داد فلک عمر ستد

نکند فایده فریاد که اینش هدرست

عمر ضایع شده و مال نماندست بجا

[...]

خواجوی کرمانی

آن نه رویست مگر فتنه ی دور قمرست

وان نه زلفست و بناگوش که شام و سحرست

ز آرزوی کمرت کوه گرفتم هیهات

کوه را گرچه ز هر سوی که بینی کمرست

مردم چشمم ارت سرو سهی می خواند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه