ز اول بامداد سر مستی
ورنه دستار کژ چرا بستی؟!
به خدا دوش تا سحر همه شب
باده بیصرفه، صرف خوردستی
در رخ و رنگ و چشم تو پیداست
که ازان بازی و ازان دستی
نانچ خوردی بده به مخموران
ای ولی نعمت همه هستی
شیر امروز در شکار آمد
لرزه در که فتاد در پستی
بدویدن ازو نخواهی رست
سر بند عاشقانه و رستی
تا که پیوسته در امان باشی
چون بدار الامانش پیوستی
شصت فرسنگ از سخن بگریز
که ز دام سخن درین شستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون مرا دیدهای بدین سستی
هر چهگفتی صلاح من جستی
با چنین ثروت و چنین هستی
مگر از عقد زلف او جستی
شیرگیری ولیک نز مستی
شیرگیری به اژدها دستی
راحت دوستان عمادالدین
چون که امروز بهترک هستی
در کف محنت خودی امروز؟
یا نه از دست رنج وارستی
همچو ماهی بر آسمان نشاط
[...]
ز اول بامداد سرمستی
ور نه دستار کژ چرا بستی
سخت مستست چشم تو امروز
دوش گویی که صرف خوردستی
جان مایی و شمع مجلس ما
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.