گنجور

 
مولانا

اندر قمارخانه چون آمدی به بازی

کارت شود حقیقت هر چند تو مجازی

با جمله سازواری ای جان به نیک خویی

این جا که اصل کار است جانا چرا نسازی

گویی که من شب و روز مرد نمازکارم

چون نیست ای برادر گفتار تو نمازی

با ناکسان تو صحبت زنهار تا نداری

شو همنشین شاهان گر مرد سرفرازی

آخر چرا تو خود را کردی چو پای تابه

چون بر لباس آدم تو بهترین طرازی

بر خر چرا نشینی ای همنشین شاهان

چون هست در رکابت چندین هزار تازی

شیشه دلی که داری بربا ز سنگ جانان

باری به بزم شاه آ بنگر تو دلنوازی

در جانت دردمد شه از شادیی که جانت

هم وارهد ز مطرب وز پرده حجازی

سرمست و پای کوبان با جمع ماه رویان

در نور روی آن شه شاهانه می‌گرازی

شاهت همی‌نوازد کای پیشوای خاصان

پیوسته پیش ما باش چون تو امین رازی

گاه از جمال پستی گاه از شراب مستی

گه با قدم قرینی گه با کرشم و نازی

مقصود شمس دین است هم صدر و هم خداوند

وصلم به خدمت او است چون مرغزی و رازی

هر کس که در دل او باشد هوای تبریز

گردد اگر چه هندو است او گلرخ طرازی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

از بهر مرغ خانه چون خانه‌ای بسازی

اشتر در او نگنجد با آن همه درازی

آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو

اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی

رطل گران شه را این مرغ برنتابد

[...]

همام تبریزی

بازیچه نیست آخر آیین عشق‌بازی

با دوست درنگیرد تا روح در نبازی

چون شاهد حقیقی محجوب شد ز غیرت

در بت‌پرستیم دان با نسبت مجازی

تا آفتاب تابان از شرق برنیاید

[...]

ناصر بخارایی

آغاز می‌کند دل، سر نامهٔ نیازی

ای بی‌نیاز او را تشریف ده جوازی

در عقل ما نگنجد ادراک حسن رویت

کی محرم حقیقت گردد خیال بازی

ای از غبار کویت هر ذره آفتابی

[...]

نظام قاری

هر مختصر چه داند آئین عشقباری

کی در هوا مگس را باشد مجال بازی

ارمک بپوش و از حق میخواه جان درازی

دستار بندقی بند از بهر سرفرازی

آن تارها بچنگست از تار و پود والا

[...]

فیض کاشانی

رو بر در تو آریم رانی و گر نوازی

جز تو کسی نداریم سازی و گر نسازی

ای چاره ساز هر چند سازی تو چاره ما

دیگر بتو گرائیم از بهر چاره سازی

از تو شویم‌آباد وز تو شویم ویران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه