گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی

گر دلشده‌ای چند پی نان و کبابی

آتش خور در عشق به مانند شترمرغ

اندر عقب طعمه چه شاگرد عقابی

لقمه دهدت تا کند او لقمه خویشت

این چرخ فریبنده و این برق سحابی

هین لقمه مخور لقمه مشو آتش او را

بی‌لقمه او در دل و جان رزق بیابی

آن وقت که از ناف همی‌خورد تنت خون

نی حلق و گلو بود و نه خرمای رطابی

آن ماهی چه خورده‌ست که او لقمه ما شد

در چشم نیاید خورش مردم آبی

از نعمت پنهان خورد این نعمت پیدا

زان راه شود فربه و زان ماه خضابی

گر ز آنک خرابت کند این عشق برونی

چون سنبله شد دانه در این روز خرابی

آن سنبله از خاک برآورد سر و گفت

من مردم و زنده شدم از داد ثوابی

خواهی که قیامت نگری نقد به باغ آی

نظاره سرسبزی اموات ترابی

ماییم که پوسیده و ریزیده خاکیم

امروز چو سرویم سرافراز و خطابی

بی‌حرف سخن گوی که تا خصم نگوید

کاین گفت کسان است و سخن‌های کتابی