گنجور

 
ناصر بخارایی

عالم چو سراب است، طلب کن تو سر آبی

می نوش که خوشتر ز سراب است شرابی

هست از قلم صنع خدا بهر تأمل

خط بر خد ساقی به سوی بنده کتابی

از چنگ مده هشت بهشتی که نهفته

در پردهٔ عشاق همی‌گفت ربابی

نردی و کتابی و حریفی و مقامی

رودی و سرودی و شرابی و کبابی

آبی شدم از خشکی زاهد که خوش آمد

چون مردم چشمم به نظر گوشهٔ آبی

ما را که براندند چو گرد از در مسجد

خاک در میخانه به است از همه بابی

گفتند به ابرو و شنیدند به دیده

پیوسته چنین رفت سؤالی و جوابی

می‌گفت که خاک در ما گرد چو ناصر

عالی‌تر از این کس نشنیده است خطابی