گنجور

 
مولانا

پیش کش آن شاه شکر‌خانه را

آن گهر روشن دردانه را

آن شه فرخ‌رخ بی‌مثل را

آن مه دریا‌دل جانانه را

روح دهد مرده پوسیده را

مِهر دهد سینه بیگانه را

دامن هر خار پر از گل کند

عقل دهد کله دیوانه را

در خرد طفل دو‌روزه نهد

آنچ نباشد دل فرزانه را

طفل کی باشد تو مگر منکری

عربده استن حنانه را

مست شوی و شه مستان شوی

چونک بگرداند پیمانه را

بی‌خودم و مست و پراکنده مغز

ور نه نکو گویم افسانه را

با همه بشنو که بباید شنود

قصه شیرین غریبانه را

بشکند آن روی دل ماه را

بشکند آن زلف دو صد شانه را

قصه آن چشم کی یارد گزارد

ساحر ساحرکش فتانه را

بیند چشمش که چه خواهد شدن

تا ابد او بیند پیشانه را

راز مگو رو عجمی ساز خویش

یاد کن آن خواجه علیانه را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

داد دهی ساغر و پیمانه را

مایه دهی مجلس و میخانه را

مست کنی نرگس مخمور را

پیش کشی آن بت دردانه را

جز ز خداوندی تو کی رسد

[...]

عرفی

میشمرم نغمه مستانه را

رنگ نوی می دهم افسانه را

خالد نقشبندی

باز به گنجشک دهد دانه را

شمع نسوزد پر پروانه را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه