گنجور

 
مولانا

کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی

که با صد رو طمع دارد ز روز عشق فردایی

طمع دارند و نبودشان که شاه جان کند ردشان

ز آهن سازد او سدشان چو ذوالقرنین آسایی

دورویی با چنان رویی پلیدی در چنان جویی

چه گنجد پیش صدیقان نفاقی کارفرمایی

که بیخ بیشه جان را همه رگ‌های شیران را

بداند یک به یک آن را بدیده نورافزایی

بداند عاقبت‌ها را فرستد راتبت‌ها را

ببخشد عافیت‌ها را به هر صدیق و یکتایی

براندازد نقابی را نماید آفتابی را

دهد نوری خدایی را کند او تازه انشایی

اگر این شه دورو باشد نه آتش خلق و خو باشد

برای جست و جو باشد ز فکر نفس کژپایی

دورویی او است بی‌کینه ازیرا او است آیینه

ز عکس تو در آن سینه نماید کین و بدرایی

مزن پهلو به آن نوری که مانی تا ابد کوری

تو با شیران مکن زوری که روباهی به سودایی

که با شیران مری کردن سگان را بشکند گردن

نه مکری ماند و نی فن و نه دورویی نه صدتایی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فرخی سیستانی

بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی

به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی

قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی

چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی

نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی

فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی

نشیب و توده و بالا همه خاموش و بی‌جنبش

چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی

زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده

[...]

سنایی

ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی

تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی

ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی

ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی

پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی

[...]

انوری

خرد را دوش می‌گفتم که ای اکسیر دانایی

همت بی‌مغز هشیاری همت بی‌دیده بینایی

چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد

که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی

کسی کاندر جهان بی‌هیچ استکمال از غیری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی

زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی

امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم

خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی

اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه