ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی
آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی
آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد
آتش خویش را بگو کآب حیات آمدی
چاشنی خیال تو میبدرد دل مرا
ای غم او چو شکری ای دل من چو کاغذی
شمع بدان صبور شد تا همگیش نور شد
نور به است از همه خاصه که نور سرمدی
نور دمی که عاق شد طالب روح طاق شد
ماه مرا محاق شد بیمه فضل ایزدی
بازرسید آیتی از طرف عنایتی
وحدت بینهایتی گشت امام و مقتدی
بست پلنگ قهر را بازگشاد مهر را
قبه ببست شهر را شهر برست از بدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که احساس عاشقانه و دلتنگی را بیان میکند. شاعر از آتش عشق و دلشکستگی خود میگوید و به خاطرههای غمانگیز خود اشاره میکند. او به زیباییها و نورانیهای عشق اشاره دارد و ارتباطی بین عشق و خلقت و مقام معنوی ایجاد میکند. در پایان شعر، به امید و خوشبینی اشاره میشود که با وجود سختیها، عشق و رحمت الهی وجود دارد و میتواند انسان را از بدیها رها سازد.
هوش مصنوعی: ای کسی که با وجودت آتش عشق را در دل و جان ما افروختی، حالا که در سفر هستی، چرا این آتش دل ما را تنها گذاشتی؟
هوش مصنوعی: شعلهی عشق تو در دل من جا خوش کرده و حالا مثل دوستی نزدیک شده است. به آتش خود بگو که تو چشمهی زندگی و زنده شدن هستی.
هوش مصنوعی: خیال تو باعث میشود که دل من به درد بیفتد، ای غم من مثل شکر است و من مثل کاغذ هستم.
هوش مصنوعی: شمع به خاطر همه تلاشهایش صبوری کرد تا اینکه همه چیز روشن شد. نور او از هر نور دیگری بهتر است، به ویژه اینکه این نور از نوع نور جاودانه و همیشگی است.
هوش مصنوعی: نور لحظهای که عاقل از طلب خود باز ماند، تبدیل به تاریکی شد و نور ماه من در سایه قرار گرفت، به خاطر بیمهری و فضل خداوند.
هوش مصنوعی: به تازگی نشانهای از لطف و عنایت الهی مشاهده شد که وحدتی بیپایان را پدید آورد و موجب پیوند میان امام و پیروانش گردید.
هوش مصنوعی: پلنگ خشم را کنار گذاشت و محبت را به نمایش گذاشت، شهر را از دشمنی دور کرد و باعث شکوفایی آن شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این طریق دارهم یا سندی و سیدی
اهد الی وصالهم، ذبت منالتباعد
ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی
آن همه حسن و نیکوی نست مناسب بدی
یافئتی فدیتکم فی امل اتیتکم
[...]
نور خدا نمایدت آینهٔ مجردی
از در ما در آ اگر طالب عشق سرمدی
باده بده که دوزخ ار نام گناه ما برد
آب زند بر آتشش معجزهٔ محمدی
شعبده باز می کنی هر دم و نیست این روا
[...]
ایکه هنوز با خودی دم مزن از مجردی
ناز بسیطی و زنی لاف زنور سرمدی
ماند بجا چو سوزنش سلسله بست زآهنش
روح که در فلک همی دم زند از مجردی
آینه بودی از ازل مظهر عشق لم یزل
[...]
الا اگر، می ام دهی بده ز خُمّ احمدی
نه خُمّ کیقباد و جم از آن می محمّدی
که مست مست سازدم چه مست مست سرمدی
رهاندم ز هستی و کشاندم به بیخودی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.