ماییم قدیم عشق باره
باقی دگران همه نظاره
نظارگیان ملول گشتند
ماند این دم گرم شعله خواره
چون چرخ حریف آفتابیم
پنهان نشویم چون ستاره
انگشت نما و شهره گشتیم
چون اشتر بر سر مناره
از ما بنماند جز خیالی
و آن نیز برفت پاره پاره
مردان طریق چاره جستند
با هستی خود نبود چاره
در آتش عشق صف کشیدند
چون آهن و مس و سنگ خاره
مردانه تمام غرق گشتند
اندر دریای بیکناره
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هان ای کل تا زدم مزن لاف
ای تو بره ریش . . . غراره
در سبلت و ریش خویش بنگر
هست از در عبرت و نظاره
جولاهه کار مانده گوئی
[...]
با این غم و درد بیکناره
داروی فرامشیست چاره
چون کشته شدم هزار باره
بر من به چه میکشی کناره
از کشتن کشتهای چه خیزد
کشته که کشد هزار باره
حاجت نبود به تیغ کشتن
[...]
آمد مه و لشکر ستاره
خورشید گریخت یک سواره
آن مه که ز روز و شب برون است
کو چشم که تا کند نظاره
چشمی که مناره را نبیند
[...]
در جلوهٔ من کند نظاره
وز سینه براورد حراره
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.