شهوت که با تو رانند صدتو کنند جان را
چون با زنی برانی سستی دهد میان را
زیرا جماعِ مرده تن را کند فسرده
بنگر به اهل دنیا دریاب این نشان را
میران و خواجگانشان پژمرده است جانْشان
خاکِ سیاه بر سر، این نوع شاهدان را
دررو به عشق دینی تا شاهدان ببینی
پرنور کرده از رخ آفاقِ آسمان را
بخشد بتِ نهانی هر پیر را جوانی
زان آشیان جانی اینست ارغوان را
خامش کنی وگر نی بیرون شوم از این جا
کز شومیِ زبانت میپوشد او دهان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی اثرات منفی شهوت و روابط بیمعنی بر روح و جسم انسان میپردازد. شاعر بر این نکته تأکید میکند که اگرچه انسان ممکن است در پی لذتهای زودگذر باشد، اما این موارد در نهایت به سردی و پژمردگی درون منجر میشود. او با اشاره به وضع اهل دنیا، بر اهمیت عشق حقیقی و دینی تأکید میکند که میتواند به انسان زندگی و نور ببخشد. در نهایت، شاعر از خطرات زبان و کلام ناشایست هشدار میدهد و میگوید که اگر مانند حالت خاموشی درآییم، از ناپاکیها رهایی خواهیم یافت.
هوش مصنوعی: اشتیاق و تمایل به تو سبب میشود که روح و جان آدمی با تو پیوند بخورد، اما اگر تو را طرد کنی، میان روح و جسم به سردی و سستی میانجامد.
هوش مصنوعی: از آنجا که ارتباط با مردگان و تعلقات دنیوی باعث سردی و بیروحی در زندگی میشود، به اطرافیان خود نگاه کن و این نشانه را درک کن.
هوش مصنوعی: دولتمندان و استادانشان در حال ناراحتی و افسردگی به سر میبرند. جانشان مثل خاک سیاه بر سرشان پاشیده شده و حال و روزشان نابسامان است. این نوع شاهدان و نظارهگران حال خوبی ندارند.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق واقعی و مشاهده زیباییهای آن، باید به سمت عشق رفت و نوری را که از چهره آسمان ساطع میشود، در دل خود احساس کرد.
هوش مصنوعی: هر مجسمه و نماد پنهانی، به هر کهنسالی جوانی میبخشد، در واقع روح و زندگی از آن مکان دریافت میشود، و این همان زیبایی و شکوه گل ارغوان است.
هوش مصنوعی: اگر ساکت نشوی، من از این جا بیرون میروم، زیرا زبانت آنقدر بد است که دهانم را میپوشاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای میرآب بگشا آن چشمه روان را
تا چشمها گشاید ز اشکوفه بوستان را
آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند
[...]
گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
[...]
گر عاشقی فدا کن در ره عشق جان را
دانم که این دلیری نبود چو تو جبان را
خود چون تو بی بصارت نکند چنین تجارت
زیرا که آن حرارت نبود فسردگان را
ای شیخ گربه زاهد وز بهر نان مجاهد
[...]
ای چشم تو کشیده، ابروی چون کمان را
تیری که میگشایی، از ما طلب نشان را
آن دم که تیر غمزه، بر بیدلان گشایی
مرغ از هوا در آید، از بهر جان فشان را
من در میان جانت، چون نی کمر ببستم
[...]
از هر که گلبن بینند روی جان را
پنهان کجا توان کرد خورشید آسمانرا
اعیان ثابته هست اسمای حضرت حق
دیدم همه مسماست کردم عیان عیان را
روحی دمید در تن گفت او نفخته فیه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.