گنجور

 
مولانا

عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن

تا چه‌ها در می دمد این عشق در سرنای تن

هست این سر ناپدید و هست سرنایی نهان

از می لب‌هاش باری مست شد سرنای من

گاه سرنا می نوازد گاه سرنا می گزد

آه از این سرنایی شیرین نوای نی شکن

شمع و شاهد روی او و نقل و باده لعل او

ای ز لعلش مست گشته هم حسن هم بوالحسن

بوحسن گو بوالحسن را کو ز بویش مست شد

وان حسن از بو گذشت و قند دارد در دهن

آسمان چون خرقه رقصان است و صوفی ناپدید

ای مسلمانان که دیده‌ست خرقه رقصان بی‌بدن

خرقه رقصان از تن است و جسم رقصان است ز جان

گردن جان را ببسته عشق جانان در رسن

ای دل مخمور گویی باده‌ات گیرا نبود

باده گیرای او وانگه کسی با خویشتن

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۹۳۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه