گنجور

 
مولانا

دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان

گر زبانش تلخ گوید قند دارد در دهان

از درون سو آشنا و از برون بیگانه رو

این چنین پرمهر دشمن من ندیدم در جهان

چونک دلبر خشم گیرد عشق او می گویدم

عاشق ناشی مباش و رو مگردان هان و هان

راست ماند تلخی دلبر به تلخی شراب

سازوار اندر مزاج و تلخ تلخ اندر زبان

پیش او مردن به هر دم از شکر شیرینتر است

مرده داند این سخن را تو مپرس از زندگان

شاد روزی کاین غزل را من بخوانم پیش عشق

سجده‌ای آرم بر زمین و جان سپارم در زمان

مرغ جان را عشق گوید میل داری در قفس

مرغ گوید من تو را خواهم قفس را بردران