گنجور

 
حسین خوارزمی

وقت آنست که ما جانب میخانه شویم

چون پری ساقی ما شد همه دیوانه شویم

جرعه ای چون بچشیدیم ز میخانه عشق

عهد و پیمان شکنیم از پی پیمانه شویم

آشنای حرم عشق چو گشتیم کنون

خویش را ترک کنیم از همه بیگانه شویم

مجلس ما چو ز شمع رخ او روشن شد

بال و پر سوخته از عشق چو پروانه شویم

ما که از جام تجلی جمالش مستیم

حاش لله که دگر عاقل و فرزانه شویم

کنج ویران چو بود مخزن گنج شاهی

از پی گنج حقایق همه ویرانه شویم

قطره هائیم جدا گشته ز بحر احدی

غوطه در بحر خوریم و همه دردانه شویم

همچو آیینه صافی همه یکرو باشیم

چند دو روی و دو سر همچو سر شانه شویم

حبذا شادی و آن حال که ما همچو حسین

بی‌خود و مست از آن غمزه مستانه شویم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم

بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم

خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم

تا نجوشیم از این خنب جهان برناییم

[...]

صائب تبریزی

آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم

آنقدر شور نداریم که دیوانه شویم

چند سرگشته میان حق و باطل باشیم

تا کی از کعبه برآییم و به بتخانه شویم

سنگ بی منت اطفال به وجد آمده است

[...]

صفای اصفهانی

عشق زد خیمه بیائید که بی خانه شویم

شمع افروخته شد هم پر پروانه شویم

حلقه طره او در شکنست و خم و تاب

باید اندر سر این سلسله دیوانه شویم

آشنایان غم عشق برآنند که ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه