گنجور

 
مولانا

بیا کز عشق تو دیوانه گشتم

وگر شهری بُدَم ویرانه گشتم

ز عشق تو ز خان و مان بریدم

به درد عشق تو همخانه گشتم

چُنان کاهِل بُدَم کان را نگویم

چو دیدم روی تو مردانه گشتم

چو خویش جان خود جان تو دیدم

ز خویشان بَهرِ تو بیگانه گشتم

فسانِهٔ عاشقان خواندم شب و روز

کنون در عشق تو افسانه گشتم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۱۴۹۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جهان ملک خاتون

ز عشقت تا ز خود بیگانه گشتم

میان عالمی افسانه گشتم

ز روی شوق جانان در شبستان

به شمع روی او پروانه گشتم

ز زنجیر دو زلفت ای دلارام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه