گنجور

 
مولانا

هان ای طبیب عاشقان دستی فروکش بر برم

تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بر برم

بر گردن و بر دست من بربند آن زنجیر را

افسون مخوان ز افسون تو هر روز دیوانه ترم

خواهم که بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود

گرچه گواهی می‌دهد رخسارهٔ همچون زرم

ور تو گواهان مرا رد می کنی ای پرجفا

ای قاضی شیرین قضا باری فروخوان محضرم

بی‌لطف و دلداری تو یا رب چه می لرزد دلم

در شوق خاک پای تو یا رب چه می گردد سرم

پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان

پر کن دلم گر کشتیم بیخم ببر گر لنگرم

گه در طواف آتشم گه در شکاف آتشم

باد آهن دل سرخ رو از دمگه آهنگرم

هر روز نو جامی دهد تسکین و آرامی دهد

هر روز پیغامی دهد این عشق چون پیغامبرم

در سایه‌ات تا آمدم چون آفتابم بر فلک

تا عشق را بنده شدم خاقان و سلطان سنجرم

ای عشق آخر چند من وصف تو گویم بی‌دهن

گه بلبلم گه گلبنم گه خضرم و گه اخضرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۳۷۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم

چندانک سیلی می زنی آن می نیفتد از سرم

شاه کله دوز ابد بر فرق من از فرق خود

شب پوش عشق خود نهد پاینده باشد لاجرم

ور سر نماند با کله من سر شوم جمله چو مه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اسیری لاهیجی

هنگام آن آمد که من این پرده ها را بردرم

شهباز و سیمرغی شوم از چرخ گردون بگذرم

ویران کنم این آشیان سازم مکان در لامکان

گردد همه کون و مکان چون بیضه زیر شهپرم

بگذارم این نام و نشان ازما ومن یابم امان

[...]

صفایی جندقی

افتاده در خون ای پدر از گرز و تیغ و خنجرم

بنهاده سر بر روی خاک ای خاک عالم بر سرم

تو کشته تن در خون طپان، من زنده بر جا جسم و جان

این سخت جانی ای امان، می نامد از خود باورم

گشت از سپهر پرده در، دامان هامونت مقر

[...]

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفایی جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه